پارت بیست و چهار

پارت بیست و چهار

ویو جیمین
معلوم نیست کجا رفته....ساعت یازده و هنوز پیداش نکردم.....ولی تا پیداش نکنم بر نمیگردم....اخه کجا رفتی بانی؟....نگرانش بودم و هزار تا احتمال تو ذهنم بود که....سگ توش، این چیه؟ الان اخه؟....سوجون کد داده بود بهم، کد یک
پیامک های جیمین و سوجون:
☆کد 1. عمارت
+الان نمیتونم، پشت فرمونم
☆مگه نمیدونی اجباریه؟
+گمشو الان یه مشکل واجب تر از تو دارم
☆چیشده؟.... کوک رو پیدا نکردی؟
«با خوندن این پیام، سریع زدم کنار و وایسادم»
+چی میگی؟
☆اگه میخوایی جنازش رو بگیری بیا
«فقط گوشیو انداختم و عین چی گاز دادم تا برسم به عمارت اون عوضی
«دم عمارت»
+لی سوجووووووون *اربده*
(بادیگارد•)
•جناب، ارباب گفتن ببریمتون پیششون
+اربایت کدوم گوریه؟
•اگه با ما بیایید می فهمید
+خیله خب
«وارد عمارت شد و دنبال بادیگاردا رفت تا رسید به یه اتاق....شت، اتاق شکنجه بود»
+ایـ...اینجا...
☆سلام داداش
+کوک کجاست؟
☆ *اشاره به بادیگارد که بره* مگه نمیبینی؟
« به ته اتاق اشاره کرد که تقریبا تاریک بود...اما بانی کوچولوش معلوم بود»
+کوک...*رفت سمتش*
«خواست بره سمتش که ریوجین از پشت یه امپول زد پس گردنش و.....دیگه هیچی ندید و جسم بی جونش افتاد زمین»
☆افرین...بالاخره یه کاری انجام دادی
♡ممنون...
☆حالا تن لشش رو جمع کن
♡باشه
«رفت بیرون»
♡ببخشید جیمین...اما اگه قبول نمیکردم...میکشتتم، حداقل تو شاید نجات پیدا کنی....ولی نه به دست من *به جیمین نگاه کرد و اروم گفت*

ویو یونگی *ساعت دوعه شب*
هر چی زنگ میزنم جواب نمیده....هنوز دنبال کوکه؟ نکنه بلایی سرش اومده؟...نه نه از این فکرا نکن
✓چیشد؟
-جواب نمیده.......کاشکی باهاش میرفتم
٪بچه ها بیایید....نتیجه رو گرفتم
«همه رفتن سمتش»
٪صدا فیکه!
~چیییییی؟
٪این صدا دست کاری شده تا شبیه صدای کوک بشه
~یـ..ینی چی؟....ینی اون واقعا بهم خیانت نکرده بود؟
=گفتم داداشم همچین ادمی نیست...الکی بهش تهمت زدی
«از دور فابیان رفتن کنار و تهیونگ نشست رو مبل و سرش رو بین دستاش قرار داد»
-حالا برو پیداشون کن! هیچ کدومشون جواب نمیدن! اگه تو واقعا بهش اعتماد داشتی و به حرف جیمین گوش میکردی الان اون دوتا گم نمیشدنننن!! *داد*
~هق...ببخشید بچه ها...هق
/حالا گریه نکن
&با گریه کردم هیچ کدومشون بر نمیگردن
~میرم دنبالشون
=نه! هممون میریم دنبالشون
«همشون زدن بیرون و سه تا ماشین شدن
-1 تهیونگ، یونگی، یوگیوم
-2دیان، یونگوک
-3کای و فابیان
رفتن بیرون و تا چهار صبح برنگشتن خونه...تو یه کافه ای جمع شدن تا یه فکری کنن»
-اخه کجایید؟ *بغض*
٪یونگی...بغض کردی؟
/برگام، اولین باره که میبینم بغض کردی
-چرا زر میزنید؟....بغض کجا بود؟ *لرزش*
=بچه ها طبیعیه....الان حال هیچکدوممون خوب نیست
~بچه ها....



نظرررر؟ ❤
دیدگاه ها (۱۰)

پارت بیست و پنج~بچه ها... من متاسفم..هق...هم جیمین رو فرستاد...

پارت بیست و ششاز اتاق خارج شد و تقریبا بعد یه ربع بچه ها کم ...

امروز تولد یک عدد پیشیه🥺💜

پارت بیست و سهکاغذو گرفت و بعدش عین چی دوئید سمت پله ها. رفت...

جیمین فیک زندگی پارت ۶۱#

جیمین فیک زندگی پارت ۵۶#

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟔عشق مافیاویو جیمینساعت 7:00 شب هست تا 1:00 ساعت دیگه م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط