پارت بیست و شش
پارت بیست و شش
از اتاق خارج شد و تقریبا بعد یه ربع بچه ها کم کم به هوش اومدن
✓ای..سرم....چیشده؟...کجاییم؟
-مشخص نیست؟
/وای شتتتت
~میگم...واقعا میخوایید همینجا بشینیم تا مرگمون رو ببینیم؟
٪معلومه که نه! یه نقشه ای میکشیم
=ریوجین کجاست؟
-گفت که میره تا بهوش بیایید
=چیز دیگه ای نگفت؟
-خب...چرا گفت ولی...فکر کنم اگه بگم استرستون بیشتر بشه ها
&تو بگو
-خب..گفتش که...میخواد...جیمین و کوک رو...هـَ...همینجا...بکشه
~جرعتش رو نداره
-ولی خیلی مطمئن گفت...*استرس و لرزش*
٪قبل از اون پارش میکنیم
-ولی اگهـ...
/یونگی...چت شده؟ تو که همیشه خودتو دست بالا میدیدی و همیشه امیدوار بودی و میدونستی که میبریم....الان چت شده؟ ها؟
-نمیدونم نمیدونم
~من نمیتونم دست رو دست بزارم...اگه واقعا بلایی سرشون بیاد....من تو عذاب وجدان میمیرم
&چرا اینا هنوز بیهوشن؟
-معلوم نیست این عوضیا چه بلایی سرشون اوردن
~من یه نظر دارم
✓&-/٪= چی؟
~........................
ده دقیقه منتظر موندیم تا اینکه ریوجین دوباره برگشت. اینبار با یه سری چاقو و خنجر و تفنگ و آمپول و وسایلی که معلوم بود میخواد چه غلطی بکنه
♡میبینم که همتون بیدارید *خنده ای که فشاریت میکنه*
♡خب...دوس دارید با کدوم بکشمشون؟
اومد پشت کوک و جیمین وایساد و وسایلش هم گذاشت کنارش و یه چاقو و امپول رو به دستش گرفت.
٪چرا میخوای اینکارو کنی؟
♡ببین بزار بهت توضیح بدم....یکیشون معشوقه و عشق کیمه که اگه بمیره بد میشه و کیم شکسته و ضعیف میشه *منظورش کوکه*
یکیشون هم سر دسته ی بانده که اگه بمیره دیگه وارثی نداره و تمام ارث و میراث میریزه وسط...اما بهتره قبل اینکه سر ارث و میراثش دعوا بشه، خودمون بکشیمش و از ارث و میراثش مراقبت کنیم...مگه نه؟....تازه اگه اول کوک رو بکشم ممکنه این یکی فرار کنه و وحشی تر برگردین....اما اگه جیمین رو بکشم دیگه سر دسته ای ندارید و قدرت باند به ما میرسه....این شکلی قشنگ تره، نه؟
٪من که میدونم درد اصلیت چیه
♡هه *خنده کج* مثلا چی میدونی؟
٪میدونم که این کارا رو به اختیار خودت نمیکنی
♡زرت و پرت نگو وگرنه بعد این تو رو میکشم
٪باشه ولی من همه چیز رو میدونم....میتونیم بهت کمک کنیم
♡خفه شو!
٪اگه با ما بیایی...دیگه واسه یه اشتباه نمیندازیمت تو اتاق
♡خفه شوووو *داد*
/فابیان...چی میگی؟
♡اگه یه کلمه دیگه زر بزنی واقعا این چاقو رو تا ته فرو میکنم تو گردنش
٪باشه...من فقط خواستم کمک کنم
♡کمک تو رو نمیخوام
♡خیله خب...دیگه وقتشه...از مبارزه باهاش خوشحال بودم، اما دیگه بسته
چاقو رو گرفت بالا و با شتاب به سمت گردنش اورد و......
شرط داره=
کامنت: 12
لایک: 10
فالو: 1
از اتاق خارج شد و تقریبا بعد یه ربع بچه ها کم کم به هوش اومدن
✓ای..سرم....چیشده؟...کجاییم؟
-مشخص نیست؟
/وای شتتتت
~میگم...واقعا میخوایید همینجا بشینیم تا مرگمون رو ببینیم؟
٪معلومه که نه! یه نقشه ای میکشیم
=ریوجین کجاست؟
-گفت که میره تا بهوش بیایید
=چیز دیگه ای نگفت؟
-خب...چرا گفت ولی...فکر کنم اگه بگم استرستون بیشتر بشه ها
&تو بگو
-خب..گفتش که...میخواد...جیمین و کوک رو...هـَ...همینجا...بکشه
~جرعتش رو نداره
-ولی خیلی مطمئن گفت...*استرس و لرزش*
٪قبل از اون پارش میکنیم
-ولی اگهـ...
/یونگی...چت شده؟ تو که همیشه خودتو دست بالا میدیدی و همیشه امیدوار بودی و میدونستی که میبریم....الان چت شده؟ ها؟
-نمیدونم نمیدونم
~من نمیتونم دست رو دست بزارم...اگه واقعا بلایی سرشون بیاد....من تو عذاب وجدان میمیرم
&چرا اینا هنوز بیهوشن؟
-معلوم نیست این عوضیا چه بلایی سرشون اوردن
~من یه نظر دارم
✓&-/٪= چی؟
~........................
ده دقیقه منتظر موندیم تا اینکه ریوجین دوباره برگشت. اینبار با یه سری چاقو و خنجر و تفنگ و آمپول و وسایلی که معلوم بود میخواد چه غلطی بکنه
♡میبینم که همتون بیدارید *خنده ای که فشاریت میکنه*
♡خب...دوس دارید با کدوم بکشمشون؟
اومد پشت کوک و جیمین وایساد و وسایلش هم گذاشت کنارش و یه چاقو و امپول رو به دستش گرفت.
٪چرا میخوای اینکارو کنی؟
♡ببین بزار بهت توضیح بدم....یکیشون معشوقه و عشق کیمه که اگه بمیره بد میشه و کیم شکسته و ضعیف میشه *منظورش کوکه*
یکیشون هم سر دسته ی بانده که اگه بمیره دیگه وارثی نداره و تمام ارث و میراث میریزه وسط...اما بهتره قبل اینکه سر ارث و میراثش دعوا بشه، خودمون بکشیمش و از ارث و میراثش مراقبت کنیم...مگه نه؟....تازه اگه اول کوک رو بکشم ممکنه این یکی فرار کنه و وحشی تر برگردین....اما اگه جیمین رو بکشم دیگه سر دسته ای ندارید و قدرت باند به ما میرسه....این شکلی قشنگ تره، نه؟
٪من که میدونم درد اصلیت چیه
♡هه *خنده کج* مثلا چی میدونی؟
٪میدونم که این کارا رو به اختیار خودت نمیکنی
♡زرت و پرت نگو وگرنه بعد این تو رو میکشم
٪باشه ولی من همه چیز رو میدونم....میتونیم بهت کمک کنیم
♡خفه شو!
٪اگه با ما بیایی...دیگه واسه یه اشتباه نمیندازیمت تو اتاق
♡خفه شوووو *داد*
/فابیان...چی میگی؟
♡اگه یه کلمه دیگه زر بزنی واقعا این چاقو رو تا ته فرو میکنم تو گردنش
٪باشه...من فقط خواستم کمک کنم
♡کمک تو رو نمیخوام
♡خیله خب...دیگه وقتشه...از مبارزه باهاش خوشحال بودم، اما دیگه بسته
چاقو رو گرفت بالا و با شتاب به سمت گردنش اورد و......
شرط داره=
کامنت: 12
لایک: 10
فالو: 1
۸.۰k
۲۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.