باور کنی یا نه مدت هاست که می خواهم سر عقل بیایم کودک ...

باور کنی یا نه مدت هاست که می خواهم سر عقل بیایم ، کودک درونم را در محله ای بی نام رها می کنم و نشانه های برگشت را پشت سرش پاک میکنم ...
راهم را از بیراهه ها پیش میگیرم ، فرعی و کوچه پس کوچه های تنگ و تاریک را می گذرانم و همه ی مسیر خانه را با دربستی های لنگ زده و دودی طی می کنم !
همه ی آنچه که دارم یا ندارم را درون کوله باری می پیچم و برای همیشه از این خانه و این شهر می روم ...
می روم تا هرگز پیدایم نکند ، سرگشتگی ها و دل دل زدن هایش هواییم نکند ، دلتنگی ها و بهانه گیری هایش پابندم نکند و وسوسه های کودکی اش دامن گیر این ایوان و خواب های عصر تابستانش نکند !
چه کنم که هنوز راه نرفته چون مجرمی به محل جرمم باز می گردم ، کلافه و سردرگم طاقت زنگ زدن و پشت درب ماندن را ندارم ، از درب بالا می کشم و پله های خانه را دوتا یکی پر می کشم !
و.....
هربار این گم شدن و پیدا شدن ها همین جا تکرار می شود ...
عصر تابستان شده و کودک درونم زودتر از من برگشته و روی ایوان خوابیده ، انگور های یاقوتی پیش رس شده اند و زرد آلو های کال از سر شاخه به پایین می افتند و چشم های خواب آلودی که خیره به من لبخند میزند و باز وسوسه های کودکی آغاز می شود ...
🌹
وسوسه_های_کودکی
سعید_سلیمانی . ..
دیدگاه ها (۵)

ز بوی زلف تو مفتونم ای گلز رنگ روی تو دلخونم ای گلمن عاشق ز ...

تمام چیزی که برایمان مانده انتظار یک بهار است ...یادمان نرفت...

اگر به خانه ی من آمدیبرای منای مهربان!چراغ بیاورو یک دریچه ک...

دریای شورانگیزِ چشمانت چه زیباستآن‌جا که باید دل به دریا زد ...

-صدای گریه ی کودکی می آمد... دختر جوانی آمد کودک را در آغوش...

یاد دارمان خاطره خوشدر حال گذر از کوچهتو به من خندیدیمن درآن...

_چشم هایم خیره به چشم های نوزادی ست که تازه به دنیا آمدههمه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط