گفت من قراره 2 ماه بعد بمیرم و بعد اون هم تو عاشق یکی میش
گفت من قراره 2 ماه بعد بمیرم و بعد اون هم تو عاشق یکی میشی که تموم جونتو میتونی براش بدی از اون جایی که مریان خیلی باهام شوخی میکرد اینک گفتم شوخی و بهش گفتم عشقم انقدر شوخی نکن و بعد بدون اینکه بفهمم اون 2 ماه تموم شد و اون توی یک تصادف راهش به بیمارستان کشیده شد هممون ناراحت بودیمو اشفته دکترا ازش ناامید شده بودن مریان خواست منو برای اخرین بار ببینه موقعی که رفتم تو اتاق گفت
مریان:دیدی بخت گفته بودم یه روزی میمیرم و تو باور نکردی حالا خوب گوش کن در آینده یکی عاشق تو میشه که شاید عجیب باشه چون اون نزدیک ترین فرد زندگیت بعد منه ولی خب اتفاق میوفته تو خیلی اذیتش میکنی سر همین موضوع ولی خب این اشتباهه و عشق شما ابدی اون قدری که اونو حتی بیشتر از من هم دوست میداری
_اینو بفهم که من بعد تو هیچ موقع با کسی ازدواج نمیکنمممم(داد و عصبانیت )
مریان :خود دانی من حقیقتو گفتم
_اکه حقیقته بهم بگو اون کی🤬
مریان :نمیتونم بگم اون وقت آینده بهم میریزه!
_که بهم میریزه آرهههه اینو مطمئن باش کسی نمیاد تو زندگیم
مریان :حالا که باور نمیکنی بهت میگم اون ا..
و یه هو همچی تاریک شد برای مریان
هنوز هم موندم که اون داشت الکی میگفت یا حقیقت ولی بهر حال اگه بفهمم همچین چیزی حقیقته بیچاره میکنم اون طرفو
رفتم بیرون توی حیاط قدم بزنم که دیدم ویما (دختر دایی ا.ت)توی حیاط نشسته از این دختره ی هرزه متنفر بودم بعد مرگ مریان هزار بار بهم گفت عاشقتم و از این حرفا حتی یه بارم شب با یه لباس س.ک.س.ی اومد تو اتاقم داشت تحریکم میکرد رفتم پیشش گفتم
_ویما چیزی شده ۴ صب توی حیاط نشستی
÷قلبم شکسته
_چی؟
÷میکم قلبم شکستههه
-چرا؟
÷چون باعثش تویی توووو
تو منو رد کردی نزاشتی همسرت باشم
_ویما خفه شو تو نومی انتضار داشتی باتو باشم؟ حتی لکه نومم نبودی اصلا انتخابت نمیکردم تو یه هرزه ای که هر شب زیر اینو اونی دلم برا پدرت میسوزه که انقدر برات زحمت کشید تهشم شد تو ( داد )
حالا هم گمشو تو اتاقت زوددد(عربده )
ویما سرشو انداخت پایین و با حالت گریه رفت تو اتاق
ویو ویما
اه خدا چرا نمیتونم اینو اغوا کنممممم باید هرج ور که شده ازش حامله شم و پولشو بکشم بالا و بعد بدبختش کنم 😈
پدر بزرگم از بچگی به اون ا. ت بی دست و پا همش اهمیت میداد چون خیلی خرخون و موبایل محبت بود و اصلا به من اهمیت نمیداد البته میداد ولی کم و خب انتقامشو الان میگیرم و سر وقتش
مریان:دیدی بخت گفته بودم یه روزی میمیرم و تو باور نکردی حالا خوب گوش کن در آینده یکی عاشق تو میشه که شاید عجیب باشه چون اون نزدیک ترین فرد زندگیت بعد منه ولی خب اتفاق میوفته تو خیلی اذیتش میکنی سر همین موضوع ولی خب این اشتباهه و عشق شما ابدی اون قدری که اونو حتی بیشتر از من هم دوست میداری
_اینو بفهم که من بعد تو هیچ موقع با کسی ازدواج نمیکنمممم(داد و عصبانیت )
مریان :خود دانی من حقیقتو گفتم
_اکه حقیقته بهم بگو اون کی🤬
مریان :نمیتونم بگم اون وقت آینده بهم میریزه!
_که بهم میریزه آرهههه اینو مطمئن باش کسی نمیاد تو زندگیم
مریان :حالا که باور نمیکنی بهت میگم اون ا..
و یه هو همچی تاریک شد برای مریان
هنوز هم موندم که اون داشت الکی میگفت یا حقیقت ولی بهر حال اگه بفهمم همچین چیزی حقیقته بیچاره میکنم اون طرفو
رفتم بیرون توی حیاط قدم بزنم که دیدم ویما (دختر دایی ا.ت)توی حیاط نشسته از این دختره ی هرزه متنفر بودم بعد مرگ مریان هزار بار بهم گفت عاشقتم و از این حرفا حتی یه بارم شب با یه لباس س.ک.س.ی اومد تو اتاقم داشت تحریکم میکرد رفتم پیشش گفتم
_ویما چیزی شده ۴ صب توی حیاط نشستی
÷قلبم شکسته
_چی؟
÷میکم قلبم شکستههه
-چرا؟
÷چون باعثش تویی توووو
تو منو رد کردی نزاشتی همسرت باشم
_ویما خفه شو تو نومی انتضار داشتی باتو باشم؟ حتی لکه نومم نبودی اصلا انتخابت نمیکردم تو یه هرزه ای که هر شب زیر اینو اونی دلم برا پدرت میسوزه که انقدر برات زحمت کشید تهشم شد تو ( داد )
حالا هم گمشو تو اتاقت زوددد(عربده )
ویما سرشو انداخت پایین و با حالت گریه رفت تو اتاق
ویو ویما
اه خدا چرا نمیتونم اینو اغوا کنممممم باید هرج ور که شده ازش حامله شم و پولشو بکشم بالا و بعد بدبختش کنم 😈
پدر بزرگم از بچگی به اون ا. ت بی دست و پا همش اهمیت میداد چون خیلی خرخون و موبایل محبت بود و اصلا به من اهمیت نمیداد البته میداد ولی کم و خب انتقامشو الان میگیرم و سر وقتش
۱۴.۴k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲