ارزش عشق به توان چند
ارزش عشق به توان چند؟
Part 7
ات: قول میدی حساس نشی؟
مادر ات: بگو
ات: راستش.. چند وقتیه با یه پسره آشنا شدم...
مادر ات نزاشت ات حرفشو بزنه و اخم کرد و عصبی شد
مادر ات: دیدی.. دیدی جنبه نداری.. دیدی چندبار گذاشتم با دوستات بری بیرون چیکار کردی؟
ات: مامان.. توروخدا...
مادر ات: خفه شو
ات: این فرق میکنه.. این خوبه
مادر ات: تو اون قدری بزرگ نیستی که فرق خوب و بد رو بدونی ..
ات: مامان.. این پسره خیلی خوبه
مادر ات: عشق و عاشقی برای تو خیلی زودا
ات: مامان.... اینپسره حتی گفته میاد با تو و بابا صحبت میکنه
مادر ات: برات زوده ات بفهم
ات: مامانی اذیت نکننن
مادر ات: گمشو اتاق( داد)
ات: مامانننن
مادر ات: دیگه حق نداری جز کلاس جای دیگه ای بری..
ات با گریه رفت اتاق
فردا تهیونگ برای کلاس زبان ات، به دنبال ات اومد تا ببرتش کلاس
ات سوار ماشین شد
تهیونگ: سلام پرنسسم
ات: سلام...(ناراحت)
تهیونگ:چیشده عزیزم؟
ات: به مامانمگفتم...
تهیونگ: خب چی گفت؟
ات: اجازه نمیده
تهیونگ:چرا؟
ات: میگه زوده برات.... میگه نباید فعلا عاشق باشی.. حتی بزور اجازه میده برم بیرون
تهیونگ: عیب نداره.. من تا اخر باهاتم
ات: پس داستان ما پایان نداره( خنده)
تهیونگ:بله پس چی!
ات: خب پس فکر کنماز این به بعد باید به جای کلاس،کلاسو بپیچونم بیام باهات بیرون
تهیونگ: خب پس .. الان.. بریم کلاس زبان.. یا کلاس زبان؟( خنده)
ات: خندید... بریم کافه همیشگی
تهیونگ: باشه عشقم
تهیونگ ماشین رو روشن کرد و به سمت کافه رفت
داخل کافه ، قهوه خوردن و کیک شکلاتی کوچیکی خوردن
...خوشگذروندن و کلی خندیدن..
حال ات کنار تهیونگ خیلی خوب بود
شرایط پارت بعد ۲۵لایک
Part 7
ات: قول میدی حساس نشی؟
مادر ات: بگو
ات: راستش.. چند وقتیه با یه پسره آشنا شدم...
مادر ات نزاشت ات حرفشو بزنه و اخم کرد و عصبی شد
مادر ات: دیدی.. دیدی جنبه نداری.. دیدی چندبار گذاشتم با دوستات بری بیرون چیکار کردی؟
ات: مامان.. توروخدا...
مادر ات: خفه شو
ات: این فرق میکنه.. این خوبه
مادر ات: تو اون قدری بزرگ نیستی که فرق خوب و بد رو بدونی ..
ات: مامان.. این پسره خیلی خوبه
مادر ات: عشق و عاشقی برای تو خیلی زودا
ات: مامان.... اینپسره حتی گفته میاد با تو و بابا صحبت میکنه
مادر ات: برات زوده ات بفهم
ات: مامانی اذیت نکننن
مادر ات: گمشو اتاق( داد)
ات: مامانننن
مادر ات: دیگه حق نداری جز کلاس جای دیگه ای بری..
ات با گریه رفت اتاق
فردا تهیونگ برای کلاس زبان ات، به دنبال ات اومد تا ببرتش کلاس
ات سوار ماشین شد
تهیونگ: سلام پرنسسم
ات: سلام...(ناراحت)
تهیونگ:چیشده عزیزم؟
ات: به مامانمگفتم...
تهیونگ: خب چی گفت؟
ات: اجازه نمیده
تهیونگ:چرا؟
ات: میگه زوده برات.... میگه نباید فعلا عاشق باشی.. حتی بزور اجازه میده برم بیرون
تهیونگ: عیب نداره.. من تا اخر باهاتم
ات: پس داستان ما پایان نداره( خنده)
تهیونگ:بله پس چی!
ات: خب پس فکر کنماز این به بعد باید به جای کلاس،کلاسو بپیچونم بیام باهات بیرون
تهیونگ: خب پس .. الان.. بریم کلاس زبان.. یا کلاس زبان؟( خنده)
ات: خندید... بریم کافه همیشگی
تهیونگ: باشه عشقم
تهیونگ ماشین رو روشن کرد و به سمت کافه رفت
داخل کافه ، قهوه خوردن و کیک شکلاتی کوچیکی خوردن
...خوشگذروندن و کلی خندیدن..
حال ات کنار تهیونگ خیلی خوب بود
شرایط پارت بعد ۲۵لایک
- ۸.۵k
- ۱۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط