عشق اجباری

عشق اجباری "
p,8
.
.
۴ ساعت از وقتی رفتن میگذره ... ساعت ۱۲ شده و من دلشوره ی بدی تو دلم .... باورم نمیشه که من الان بخاطر اون غول یخ استرس دارم ... همینجوری پامو به زمین میکوبیدم و ناخونامو میجوییدم ..... یهو صدای در اومد .... بدو رفتم سمت در ...‌ در رو باز کردم که دیدم جونگ کوک با بازوی خونی توی بغل جیمین و تهیونگه .... شوک شدم ...
جیمنین : ا/ت..... زنگ بزن..... به نامجون. (نفس نفس )
ا/ت ب..باشع
بدو بدو رفتم سمت گوشی و برداشتمش....‌‌‌ دستم میلرزید .....
ا/ت : جی.. جیمین بزارش روی مبل ....
* مکالمه *
نامجون : سلام پرنسس چطوری ؟
ا/ت : ن....ن...نامجون .... برات لوکیشن میفرستم ...زود بیا ( بغض )
ناجمون : ا/ت .. چیشده؟
ا/ت : فقط بیاا( بغض صگی )
ناجمون: ب..باشه ... تا ۱۰ دیقه ی دیگه اونجام ...
*پایان مکالمه *
تهیونگ : اخ .. نامجون کیه ..؟
جیمین : قضیه داره...بعدا میگم ..
بغضم گرفته بود ... ترسیده بودم ... استرس داشتم ... نمیدونم چرا .. چرا برای جونگ کوک استرس داشتم ؟؟ چرا نگرانش بودن ؟؟ چرا پیشش آرامش داشتم ؟؟ .... کل این سوالا تو سرم میچرخید و به صورت خونیش نگاه میکردم ....سرمو برگردوندم که دیدم تهیونگ و جیمینم زخمین .... رفتم پیش جیمین ...
ا/ت : چ..چیشده ؟!
جیمین : تله بود ..اخخ( دستش که زخمی بودو و با اون یکی دستش گرفته بود )
ا/ت : ... جونگ کوک .. ت ... تیر خورده ؟( بغض)
جیمین : نگرانش نباش اون سر سختر از این حرفاس ...
تهیونگ : اخخ.... منو جیمینم دیگه چغندریم دیگهههه
ا/ت : نه ..نه الان میرم جعبه ی پانسمانو بیا رم
......
*زنگ در * درینگ درینگ 😂
رفتم سمت در .... درو باز کردم ... نامجون بود ...
ا/ت : ب..بیا تو ... جونگ کوک روی مبله ..
نامجون رفتم بالا ی سرش ‌........... داشت تیرو از توی بازوری جونگ کوک درمی اورد که اروم ی قطره اشک ریختم ..... سریع پاکش کردم ولی از دید نامجون مخفی نموند ........... بعد از این که تیرو دراورد و بازو شو پانسمان کرد گفت ...
نامجون : ا/ت.. نگران نباش حالش خوبه ..‌ تا یک ساعت دیگه بهوش میاد ... فقط باید صبح و شب پانسمانشو خودت عوض کنی ...‌
ا/ت : ب..باشه ممنون ..
بلند شد و روی مبل کنارم نشست و جوری آروم و فقط طوری که من بشنوم گفت ..‌
نامجون : دوسش داری ؟
....................
.
.
گوگولیا اینم از پارت ۸ امروز سعی میکنم ۹ و ۱۰ رو هم بزارم 🥲🎀🐾
دیدگاه ها (۱)

۱۰ تایی شدیممممم🥳🥲🐾

"عشق اجباری " p,9 ..آروم سرمو به سمتش برگردوندم ... جوابی ند...

بچه ها امروز سعیمو میکنم ۳ پارت بزارم💗😊

"عشق اجباری " p,7..رفتم پایین دیدم همه نشستن و دارن صبحونه م...

پارت ۸۳ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۸۰ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۷۹ فیک ازدواج مافیایی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط