زهرا: بلاخره از بیمارستان مرخص شدم اخیش راحت شدم ولی دستم
زهرا: بلاخره از بیمارستان مرخص شدم اخیش راحت شدم ولی دستم و بسته بودن تا بیشتر آسیب نبینه. رفتم بیرون داشتم میرفتم یک نفر منو صدا زد؛
آقا امیر: خانم احمدی ؟
من: بله بفرمایید
امیر : لطفاً بیاید سوار ماشین بشید
من: شما ؟
آقا سعید: سلام این دوستم هستن
من: سلام بله خوشبختم
امیر : من هم بفرمایید
من: چیزی شده ؟
سعید: نه نگران نباشید
من: باشه ... سوار ماشین شدم آقا عبدی جلو بود
آقا عبدی: سلام خانم
من: سلام آقا شما چرا آمدید خودم می آمدم
آقا : براتون ماموریت دارم میدام یکم ناخوشید
من: بله درخمتم آقا
آقا : شما باید خانم رستگار رو بیارید
من: چشم ولی پاش یکم
آقا : میدانم خطرناک است
من ؛ چشم با اجازه
آقا: فقط زهرا خانم
من: جانم آقا
آقا: حواستو جمع کن
من : چشم
امیر: من هم با شما میام
من: شما چرا خودم میرم
امیر : خواهرم هست نباید بیام ( نقش بود سوژه نزدیک بود )
من:بله حق دارید بفرمایید
امیر : حالا چند تا تیر خورده
من: دوتا استرس دارید؟
امیر: مادرم آنقدر گریه کرد؟
من: اخی حالا خوب میشن ( نقش بازی میکردیم در حد تیم ملی آقا یکی بیاد منو بگیره الان اینه بمب منفجر میشم این چه سمیه 😂
امیر: ببخشید خانم پرستار ولچر میخواستم
پرستار: بله بفرمایید
امیر « ممنون
من: رفتم سمت اتاق فاطمه استرس داشتم نکنه بلایی سرش بیاد در و باز کردم
فاطمه: سلام چیزی شده ؟
من : سلام سریع لباس هاتو عوض کن وضعیت قرمزه
فاطمه: باشه الان
دکتر : خانم خانم
من: بله دکتر ما باید بریم
دکتر ؛ چرا خانم
من:ای خدا چی کار کنم ؟ آقا امیر
امیر : یاالله بله خانم
دکتر : اه امیر چه طوری
امیر : به به دکتر جون
دکتر : با شما هستن؟
امیر: بله خانم ویلچر بیارم
من : اگر زحمتی نیست
امیر : نه چه زحمتی
دکتر: فقط به پا فشار نیاد
من: چشم
فاطمه: سوار شدم رفتیم بیرون نگران دست زهرا بود به دستش فشار آمد بعد سوار ماشین شدیم رفتیم ، کسی داشت تعقیب میکرد
من: آقا دنبالمون هستن
آقا: خیلی خوب سعید بزن بغل
سعید: جانم آقا
آقا: سریع باشه
سعید: چشم
آقا: من پیاده میشم
من: نه آقا این ها دنبال من هستن
آقا: نه امکان نداره
من: آقا خواهش میکنم
آقا: یک لحظه رسول امیر خانم احمدی و پوش بدید
من: آقا با اجازه
آقا: مواظب باش دختر
سعید: آقا بلایی سرش نیاد
فاطمه: دورز جان بگو
سعید: ببخشید روم به دیوار
آقا: دختر آروم باش
من: از موتور پیاده شد یک نفر دنبالم آمد هر لحظه داشت نزدیک تر میشد رسول یکم جلو تر ایستاده بود و بقیه اون طرف خیابون یک لحظه وایسادم.
سعید: چرا ایستاد؟
آقا: صبر کن
فاطمه: بسم الله الرحمن الرحیم یا امام رضا
زهرا: از داخل گوشیم نگاه کردم پشت سرم بود نزدیک بود اینه اسب زدمش حقش بود 😂می توانستم بزنمش از پشت لدگ زدم کتک خورد اون یکی آمد تفنگمو گرفتم سمتش بهش تیر زدم زنگ زدیم برادران بیان ببرشون
رسول: کمک نمی خوای ؟
زهرا: نه برادر 😄
رسول: یک سوال چند تا جون داری ؟
زهرا: سه تا
رسول: پس صلوات
آقا عبدی: رسول
زهرا: رسول با کمر افتاد زمین داشتم منفجر میشدم همه داداش دارن من هم داداش دارم😐
رسول: تکیه داده بودم به متور اصلا متوجه نشدم موتور افتاد ... بله آقا
امیر : آقا رسول حواست کجاست ؟
رسول: همین جا بیا کمک
آقا: شما بیا( منظورش زهرا بود)
زهرا: بله آقا
آقا: آفرین انتظار نداشتم
زهرا: اختیار دارید 🤐
آقا: این ها رو از کجا یاد گرفتی ؟
زهرا: مربی دفاع شخصی هستم آقا
آقا: واقعا؟
زهرا: بله
آقا: ماشاالله پس محمد آنقدر تعریف میکرد به خاطر همین بود
زهرا: آقا محمد لطف دارن شما دیگه منو خجالتم ندید( خب داداشم باید هم تعریف کنه خودم بیچارش میکنم 😂
آقا: خجالت نداره شاه کار کردی ؟
زهرا: آقا جز این کار کاری ازم بر نمی آمد
آقا: بله نمی کردی خودم شما رو تنبیه میکردم
زهرا: بله ( گاوم زاید بیچاره میشدم 😄)
رسول: امیر وقت دنیا رو میگیری با این خنده هات 🙃
امیر: 😂😂
فاطمه: زهراااااا
زهرا: کنار ماشین ایستادم در ماشین باز بود فاطمه نشسته بود پاهاش بیرون بود جوری داد زد که آقا سعید فهمید 😐 ها چیه همه عالم و آدم با خبر شدن ؟
فاطمه: آب می خوام 🥺
زهرا: خجالت بکشه دختر تو ۲۴ سالته این چه کاریه 😐
فاطمه: دست زهرا رو گرفتم کشیدم گفتم ترو خدا جان من آب بده
زهرا: نمی خواد قسم بخوری بیا بگیر منو شهید گمنام کردی 😑
فاطمه: بی ادب شهید بشی خودم و میکشم 🥺
زهرا: باشه ننه جان 😂
آقا امیر: خانم احمدی ؟
من: بله بفرمایید
امیر : لطفاً بیاید سوار ماشین بشید
من: شما ؟
آقا سعید: سلام این دوستم هستن
من: سلام بله خوشبختم
امیر : من هم بفرمایید
من: چیزی شده ؟
سعید: نه نگران نباشید
من: باشه ... سوار ماشین شدم آقا عبدی جلو بود
آقا عبدی: سلام خانم
من: سلام آقا شما چرا آمدید خودم می آمدم
آقا : براتون ماموریت دارم میدام یکم ناخوشید
من: بله درخمتم آقا
آقا : شما باید خانم رستگار رو بیارید
من: چشم ولی پاش یکم
آقا : میدانم خطرناک است
من ؛ چشم با اجازه
آقا: فقط زهرا خانم
من: جانم آقا
آقا: حواستو جمع کن
من : چشم
امیر: من هم با شما میام
من: شما چرا خودم میرم
امیر : خواهرم هست نباید بیام ( نقش بود سوژه نزدیک بود )
من:بله حق دارید بفرمایید
امیر : حالا چند تا تیر خورده
من: دوتا استرس دارید؟
امیر: مادرم آنقدر گریه کرد؟
من: اخی حالا خوب میشن ( نقش بازی میکردیم در حد تیم ملی آقا یکی بیاد منو بگیره الان اینه بمب منفجر میشم این چه سمیه 😂
امیر: ببخشید خانم پرستار ولچر میخواستم
پرستار: بله بفرمایید
امیر « ممنون
من: رفتم سمت اتاق فاطمه استرس داشتم نکنه بلایی سرش بیاد در و باز کردم
فاطمه: سلام چیزی شده ؟
من : سلام سریع لباس هاتو عوض کن وضعیت قرمزه
فاطمه: باشه الان
دکتر : خانم خانم
من: بله دکتر ما باید بریم
دکتر ؛ چرا خانم
من:ای خدا چی کار کنم ؟ آقا امیر
امیر : یاالله بله خانم
دکتر : اه امیر چه طوری
امیر : به به دکتر جون
دکتر : با شما هستن؟
امیر: بله خانم ویلچر بیارم
من : اگر زحمتی نیست
امیر : نه چه زحمتی
دکتر: فقط به پا فشار نیاد
من: چشم
فاطمه: سوار شدم رفتیم بیرون نگران دست زهرا بود به دستش فشار آمد بعد سوار ماشین شدیم رفتیم ، کسی داشت تعقیب میکرد
من: آقا دنبالمون هستن
آقا: خیلی خوب سعید بزن بغل
سعید: جانم آقا
آقا: سریع باشه
سعید: چشم
آقا: من پیاده میشم
من: نه آقا این ها دنبال من هستن
آقا: نه امکان نداره
من: آقا خواهش میکنم
آقا: یک لحظه رسول امیر خانم احمدی و پوش بدید
من: آقا با اجازه
آقا: مواظب باش دختر
سعید: آقا بلایی سرش نیاد
فاطمه: دورز جان بگو
سعید: ببخشید روم به دیوار
آقا: دختر آروم باش
من: از موتور پیاده شد یک نفر دنبالم آمد هر لحظه داشت نزدیک تر میشد رسول یکم جلو تر ایستاده بود و بقیه اون طرف خیابون یک لحظه وایسادم.
سعید: چرا ایستاد؟
آقا: صبر کن
فاطمه: بسم الله الرحمن الرحیم یا امام رضا
زهرا: از داخل گوشیم نگاه کردم پشت سرم بود نزدیک بود اینه اسب زدمش حقش بود 😂می توانستم بزنمش از پشت لدگ زدم کتک خورد اون یکی آمد تفنگمو گرفتم سمتش بهش تیر زدم زنگ زدیم برادران بیان ببرشون
رسول: کمک نمی خوای ؟
زهرا: نه برادر 😄
رسول: یک سوال چند تا جون داری ؟
زهرا: سه تا
رسول: پس صلوات
آقا عبدی: رسول
زهرا: رسول با کمر افتاد زمین داشتم منفجر میشدم همه داداش دارن من هم داداش دارم😐
رسول: تکیه داده بودم به متور اصلا متوجه نشدم موتور افتاد ... بله آقا
امیر : آقا رسول حواست کجاست ؟
رسول: همین جا بیا کمک
آقا: شما بیا( منظورش زهرا بود)
زهرا: بله آقا
آقا: آفرین انتظار نداشتم
زهرا: اختیار دارید 🤐
آقا: این ها رو از کجا یاد گرفتی ؟
زهرا: مربی دفاع شخصی هستم آقا
آقا: واقعا؟
زهرا: بله
آقا: ماشاالله پس محمد آنقدر تعریف میکرد به خاطر همین بود
زهرا: آقا محمد لطف دارن شما دیگه منو خجالتم ندید( خب داداشم باید هم تعریف کنه خودم بیچارش میکنم 😂
آقا: خجالت نداره شاه کار کردی ؟
زهرا: آقا جز این کار کاری ازم بر نمی آمد
آقا: بله نمی کردی خودم شما رو تنبیه میکردم
زهرا: بله ( گاوم زاید بیچاره میشدم 😄)
رسول: امیر وقت دنیا رو میگیری با این خنده هات 🙃
امیر: 😂😂
فاطمه: زهراااااا
زهرا: کنار ماشین ایستادم در ماشین باز بود فاطمه نشسته بود پاهاش بیرون بود جوری داد زد که آقا سعید فهمید 😐 ها چیه همه عالم و آدم با خبر شدن ؟
فاطمه: آب می خوام 🥺
زهرا: خجالت بکشه دختر تو ۲۴ سالته این چه کاریه 😐
فاطمه: دست زهرا رو گرفتم کشیدم گفتم ترو خدا جان من آب بده
زهرا: نمی خواد قسم بخوری بیا بگیر منو شهید گمنام کردی 😑
فاطمه: بی ادب شهید بشی خودم و میکشم 🥺
زهرا: باشه ننه جان 😂
۴.۳k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.