رمان بغلی من

رمان بغلی من

پارت ۹

ارسلان: آخيش یه پیام به گوشیم اومد پیام ک باز کردم با خوندش عصابم خورد شد دستام بی اختیار مشت شد گوشی از روی میز ور داشتم و رفتم سمت صندوق حساب کردم سوار ماشین شدم رفتم به اون آدرسی که داده بود رسیدم اونجا دیدم رو نیمکت نشسته در ماشین و مهم بستم رفتم سمتش بگو چی میخوای بگی هان با عصبانیت

_:ببین ارسلان

ارسلان: زهرمار و ارسلان چی از جونم میخوای هان داغونم کردی خیالت راحت نشد دیگه چی میخوای ازم دست از سرم بردار( داد و عصبانیت )

_:ارسلان بسه
دیدگاه ها (۱)

پارت ۱۰ارسلان: بس نمیکنم الانم پیام دادی که چی بگی _:ارسلان ...

رمان بغلی من پارت ۱۱_:از دیروز تا الان چی فرق کرده ارسلان: خ...

رمان بغلی منپارت ۸ستایش: ولی من یه فکر دیگه میکنم حلما: منم ...

رمان بغلی من پارت ۷حلما: خدایی دیانا: عجب بابا من سروسری با ...

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

رمان بغلی من پارت ۱۱۲و۱۱۳و۱۱۴دیانا: دستمو جلوی لبم گرفتم ارس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط