پارت صد سی غریبه آشنا
#پارت_صد_سی #غریبه_آشنا
زینب
امشب دعوتیم خوابگاه اکسو...بازم مثل همیشه مجبور شدم بیام...تا الان فقط با سهون سلام کردم...ئونسو بخاطر اینکه کنسرت خوب گذشته همه رو به شام دعوت کرده بود اما اعضا ترجیح دادن بمونن خونه اینجوری راحت تر بودن...همه چیز خوب پیش میرفت به جز حال دل من...سنگینی نگاه سهون رو رو خودم احساس میکردم...
چانیول:بچه ها بیاید این فیلم رو ببینیم
بکهیون:چی هست
چانیول:صبر کن
فیلم رو روی تلویزیون پخش کرد....ویدئو کنسرت بود
چانیول:این واسه ئونسو که اولین اجراش رو داشته باشه حالا هم بیاید ببینیمش باهم
همه داشتن میخندن و سر به سر ئونسو میزاشتن،من فکرم در گیر سهون بود...سرمو برگردوندم ببینم سهون چیکار میکنه نگاهم قفل شد تو نگاهش،دوباره سرمو انداختم پایین...این علاقه غلطه و تهش هیچی نیست،هیچییی...کاش میتونستم اینو به سهون بگم...دوباره باید براش بنویسم،اما نباید بفهمه من براش نوشتم الان که میبینه اگه بنویسم...در زدن سهون رفت در رو باز کرد
کای:سهون کیه؟
سهون:معاون با من کار داره
حدس میزدم حرفاشون طول بکشه به بهونه دستشویی بلند شدم و جوری که کسی متوجه نشه رفتم اتاق سهون،از کیفم دفترچمو درآوردم و نوشتم"میدونم این علاقه بیهوده اس و هیچ پایانی نداره"
کاغذ رو گذاشتم رو میز عسلی کنار تختش و سریع اومدم بیرون و رفتم داخل دستشویی الکی دستامو شستم برگشتم،همین که من از دستشویی اومدم سهون هم در رو بست و اومد داخل...چهرش درهم شده بود،نگاهش افتاد به من،چشماش رو بست و به هم فشارشون داد...رفتم نشستم دوباره
سوهو:چی میگفت
سهون:میخواست قرار بعدی رو مشخص کنه
قرار بعد...با یونا...بغض گلومو گرفته بود...
شیومین:دست بردار هم نیستن لعنتیا
دی او:چی گفتی بهش
سهون:چی داشتم که بگم؟مگه بجز چشم هم میشه چیزی گفت
بکهیون:ای بابا
ئونسو:میرم دوباره باهاشون صحبت می کنم
چن:این دفه بری خودت رو اخراج میکنن
تانیا:چرا اخراجش کنن آخه
دونگهه:چون تز نظر اونا داره تو کار کمپانی دخالت میکنه
سوهو:هوفففف بهش فکر نکن تا موقه اش
سهون:خیلی خب
بغضمو قورت دادم...به هر حال سهون چه بره سر قرار یا نه مال من نیست،پس دلیلی نداره گریه کنم...دیگه دوسش ندارم...
کاری از نویسنده گروه:@forough_wolf
#exo #Gharibeh_ashena
زینب
امشب دعوتیم خوابگاه اکسو...بازم مثل همیشه مجبور شدم بیام...تا الان فقط با سهون سلام کردم...ئونسو بخاطر اینکه کنسرت خوب گذشته همه رو به شام دعوت کرده بود اما اعضا ترجیح دادن بمونن خونه اینجوری راحت تر بودن...همه چیز خوب پیش میرفت به جز حال دل من...سنگینی نگاه سهون رو رو خودم احساس میکردم...
چانیول:بچه ها بیاید این فیلم رو ببینیم
بکهیون:چی هست
چانیول:صبر کن
فیلم رو روی تلویزیون پخش کرد....ویدئو کنسرت بود
چانیول:این واسه ئونسو که اولین اجراش رو داشته باشه حالا هم بیاید ببینیمش باهم
همه داشتن میخندن و سر به سر ئونسو میزاشتن،من فکرم در گیر سهون بود...سرمو برگردوندم ببینم سهون چیکار میکنه نگاهم قفل شد تو نگاهش،دوباره سرمو انداختم پایین...این علاقه غلطه و تهش هیچی نیست،هیچییی...کاش میتونستم اینو به سهون بگم...دوباره باید براش بنویسم،اما نباید بفهمه من براش نوشتم الان که میبینه اگه بنویسم...در زدن سهون رفت در رو باز کرد
کای:سهون کیه؟
سهون:معاون با من کار داره
حدس میزدم حرفاشون طول بکشه به بهونه دستشویی بلند شدم و جوری که کسی متوجه نشه رفتم اتاق سهون،از کیفم دفترچمو درآوردم و نوشتم"میدونم این علاقه بیهوده اس و هیچ پایانی نداره"
کاغذ رو گذاشتم رو میز عسلی کنار تختش و سریع اومدم بیرون و رفتم داخل دستشویی الکی دستامو شستم برگشتم،همین که من از دستشویی اومدم سهون هم در رو بست و اومد داخل...چهرش درهم شده بود،نگاهش افتاد به من،چشماش رو بست و به هم فشارشون داد...رفتم نشستم دوباره
سوهو:چی میگفت
سهون:میخواست قرار بعدی رو مشخص کنه
قرار بعد...با یونا...بغض گلومو گرفته بود...
شیومین:دست بردار هم نیستن لعنتیا
دی او:چی گفتی بهش
سهون:چی داشتم که بگم؟مگه بجز چشم هم میشه چیزی گفت
بکهیون:ای بابا
ئونسو:میرم دوباره باهاشون صحبت می کنم
چن:این دفه بری خودت رو اخراج میکنن
تانیا:چرا اخراجش کنن آخه
دونگهه:چون تز نظر اونا داره تو کار کمپانی دخالت میکنه
سوهو:هوفففف بهش فکر نکن تا موقه اش
سهون:خیلی خب
بغضمو قورت دادم...به هر حال سهون چه بره سر قرار یا نه مال من نیست،پس دلیلی نداره گریه کنم...دیگه دوسش ندارم...
کاری از نویسنده گروه:@forough_wolf
#exo #Gharibeh_ashena
۷.۶k
۰۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.