part21
"ات"
با حرفش خودم و تمام حاضرسن در قصر شوکه بهش خیره شده بودیم
ات : ک..کوک..داری راجب چی حرف میزنی
کوک : کشتن برای ثروت...کشتن برای قدرت...کشتن برای اینکه اقای کیم نمیخواد خواهرشون به قدرت برسه...کشتن به عنوان اطاعت از یه قمار باز...ولی...دیگه کافیه...من دیگه نمیتونم تحمل کنم...من نمیتونم این ملکه رو بکشم..من فقد دنبال خوشبختی بودم...ولی متوجه نشدم که کنار این خانواده خوشحال بودم...من دیگه نمیتونم برای کشتن اطاعت کنم...هق...من مجازاتمو قبول میکنم بانو کیم...ادمی مثل من حقش مرگه!*گریه* (عرررر من فدات بشم ب بچم ظلم کردن کصکشای بیتلبیت(T^T))
ات :*لبخند*
*جین*
این پسر...اعتراف کرد؟...نقشه ای زیر سرشه یا؟...
حالا فهمیدم...یونگی ادمی نیس که بخواد با کسی تقسیم کنه...از جونگ کوک میخواست به عنوان اسباب بازی نقشش استفاده کنه...
بانو کیم لبخند زده؟....تو این وضعیت باید بترسه..کسی که بهش اعتماد کرد یه خیانتکار از اب دراومد
ات : جونگ کوکی...
ات مقابل کوک زانو زد
ات : خیلی خوشحالم که اعتراف کردی...چطور من پسری مثل تورو مجازات کنم اخه..* لبخند *(شبیه اون مامان فرشته ها حرف میزنه که قربون صدقه بچشون میرن 😂)
یدفه صدای وحشت ناکی شبیه به طرقه توی قصر پیچید...نه..تفنگ بود
یونگی : نهههه...همه چیو خراب کردی پسره ی گستاخ ابله
کوک : من عروسک خیمه شب بازی تو نیستم
یونگی : *خنده* هنوز بچه ای...همه شما هم همینطور..همه شما حشره هه پایین تر از منید...هیچ وقت نمیدونیم یه پادشاه چطور باید رفتار کنه...فقد بکش
"ات"
اون دستکشایی که پوشیده..کلی تیغ بهشون وصل شده...پش برا همینه که بهش میگن پنجه گربه
یونگی : پرنسس کوچولو وصیت نامه امادس؟...قبل از مرگ بهتر نیس تاج و تخت رو واگذار کنی به یکی دیگه؟(پوزخند)
ات : م..من الان..ن..نمیمیرم
جونگکوک بلند شد
کوک : اشپز کیم
جین : هوم؟
کوک : لطفا از بانو محافظت کنید تا برگردم
کوک رفت سمت پله ها...ف..فرار کرد ایا؟؟؟؟!!!!!
با حرفش خودم و تمام حاضرسن در قصر شوکه بهش خیره شده بودیم
ات : ک..کوک..داری راجب چی حرف میزنی
کوک : کشتن برای ثروت...کشتن برای قدرت...کشتن برای اینکه اقای کیم نمیخواد خواهرشون به قدرت برسه...کشتن به عنوان اطاعت از یه قمار باز...ولی...دیگه کافیه...من دیگه نمیتونم تحمل کنم...من نمیتونم این ملکه رو بکشم..من فقد دنبال خوشبختی بودم...ولی متوجه نشدم که کنار این خانواده خوشحال بودم...من دیگه نمیتونم برای کشتن اطاعت کنم...هق...من مجازاتمو قبول میکنم بانو کیم...ادمی مثل من حقش مرگه!*گریه* (عرررر من فدات بشم ب بچم ظلم کردن کصکشای بیتلبیت(T^T))
ات :*لبخند*
*جین*
این پسر...اعتراف کرد؟...نقشه ای زیر سرشه یا؟...
حالا فهمیدم...یونگی ادمی نیس که بخواد با کسی تقسیم کنه...از جونگ کوک میخواست به عنوان اسباب بازی نقشش استفاده کنه...
بانو کیم لبخند زده؟....تو این وضعیت باید بترسه..کسی که بهش اعتماد کرد یه خیانتکار از اب دراومد
ات : جونگ کوکی...
ات مقابل کوک زانو زد
ات : خیلی خوشحالم که اعتراف کردی...چطور من پسری مثل تورو مجازات کنم اخه..* لبخند *(شبیه اون مامان فرشته ها حرف میزنه که قربون صدقه بچشون میرن 😂)
یدفه صدای وحشت ناکی شبیه به طرقه توی قصر پیچید...نه..تفنگ بود
یونگی : نهههه...همه چیو خراب کردی پسره ی گستاخ ابله
کوک : من عروسک خیمه شب بازی تو نیستم
یونگی : *خنده* هنوز بچه ای...همه شما هم همینطور..همه شما حشره هه پایین تر از منید...هیچ وقت نمیدونیم یه پادشاه چطور باید رفتار کنه...فقد بکش
"ات"
اون دستکشایی که پوشیده..کلی تیغ بهشون وصل شده...پش برا همینه که بهش میگن پنجه گربه
یونگی : پرنسس کوچولو وصیت نامه امادس؟...قبل از مرگ بهتر نیس تاج و تخت رو واگذار کنی به یکی دیگه؟(پوزخند)
ات : م..من الان..ن..نمیمیرم
جونگکوک بلند شد
کوک : اشپز کیم
جین : هوم؟
کوک : لطفا از بانو محافظت کنید تا برگردم
کوک رفت سمت پله ها...ف..فرار کرد ایا؟؟؟؟!!!!!
۵۷.۶k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.