فصل۲ پارت ۱۶
*جیهوپ*
یونگی : بنظرتون..کی بریم دیدن ات
جیمین :دلم میخواد سوپرایزش کنم
تهیونگ : واقعا دلم براش تنگ شده..فک میکنین حالش خوبه
جیهوپ :بهش گفتم که بهم قول بده زندگیشو بسازه
یونگی : چند روزی که بامون بود حالش افتضاح بود...فک میکنی کارت درست بود تنهاش گزاشتی
جیهوپ : هوف..خودمم شک دارم
"صدای زنگ گوشی"
صدای گوشی توجهمو جلب کرد...
برش داشتم و جواب دادم
جیهوپ : الو...سلام.......*شوکه*
جیمین : جیهوپ چیشده
گوشیو از گوشم برداشتم ولی دستم کمک نمیکرد تا قطع کنم و از دستم افتاد
تهیونگ : جیهوپ حرف بزن
جیهوپ : ا..ات
یونگی : ات چشه..هوی لال شدی!*داد*
جیهوپ :ات..م..مرد*اشک🥲*
پسرا:.....
تهیونگ : ش..شوخی میکنی..ا..این یه شوخیه دیگه نه؟
جیهوپ : فک میکنی میتونم با همچین چیزی شوخی داشته باشم؟*داد*
یونگی : فقد همینو بلدی بگی..جیمین سریع ترین بلیط هواپیما رو بگیر به سئول...نمیدونی چجوری مرد؟
جیهوپ : م..من از کجا بدونم
یونگی فریاد بلندی کشید و لیوان شیشه ای روی میز رو به دیوار کوبید و هزار تیکه شد...اومد سمتم و منو از یقم گرفت
یونگی : جیهوپ تو فرستادیش اونجا*داد*اونجا تنها بود فک کردی چه بلایی سرش اوردی
جیهوپ : ت..تو از کجا میدونی بخاطر این بود
جیمین : خواهش میکنم دعوا نکنین..بلیط گرفتم فردا صبح سالت ۷ پروازه
تهیونگ : یونگی جیمین راست میگه..با دعوا چیزی عوض نمیشه
یونگی ولم کرد و رفت تو اتاقش
جیهوپ : هوفف...برین وسایلتونو جمع کنید
رفتم تو اتاقم و درو بستم
نشستم و به در اتاق تکیه دادم...و دوباره اشکام جاری شد..اخه چرا؟..مگه چندسالته که خبر مرگت میرسه...من نمیدونم..خوب زندگی کردی؟خوشحال بودی تو سئول؟...اگه از سر تنهایی بود... هیچ وقت خودمو نمیبخشم...هیچکس هم منو نمیبخشه
به جان خودم قسم..خودمو میفرستم جهنم
یونگی : بنظرتون..کی بریم دیدن ات
جیمین :دلم میخواد سوپرایزش کنم
تهیونگ : واقعا دلم براش تنگ شده..فک میکنین حالش خوبه
جیهوپ :بهش گفتم که بهم قول بده زندگیشو بسازه
یونگی : چند روزی که بامون بود حالش افتضاح بود...فک میکنی کارت درست بود تنهاش گزاشتی
جیهوپ : هوف..خودمم شک دارم
"صدای زنگ گوشی"
صدای گوشی توجهمو جلب کرد...
برش داشتم و جواب دادم
جیهوپ : الو...سلام.......*شوکه*
جیمین : جیهوپ چیشده
گوشیو از گوشم برداشتم ولی دستم کمک نمیکرد تا قطع کنم و از دستم افتاد
تهیونگ : جیهوپ حرف بزن
جیهوپ : ا..ات
یونگی : ات چشه..هوی لال شدی!*داد*
جیهوپ :ات..م..مرد*اشک🥲*
پسرا:.....
تهیونگ : ش..شوخی میکنی..ا..این یه شوخیه دیگه نه؟
جیهوپ : فک میکنی میتونم با همچین چیزی شوخی داشته باشم؟*داد*
یونگی : فقد همینو بلدی بگی..جیمین سریع ترین بلیط هواپیما رو بگیر به سئول...نمیدونی چجوری مرد؟
جیهوپ : م..من از کجا بدونم
یونگی فریاد بلندی کشید و لیوان شیشه ای روی میز رو به دیوار کوبید و هزار تیکه شد...اومد سمتم و منو از یقم گرفت
یونگی : جیهوپ تو فرستادیش اونجا*داد*اونجا تنها بود فک کردی چه بلایی سرش اوردی
جیهوپ : ت..تو از کجا میدونی بخاطر این بود
جیمین : خواهش میکنم دعوا نکنین..بلیط گرفتم فردا صبح سالت ۷ پروازه
تهیونگ : یونگی جیمین راست میگه..با دعوا چیزی عوض نمیشه
یونگی ولم کرد و رفت تو اتاقش
جیهوپ : هوفف...برین وسایلتونو جمع کنید
رفتم تو اتاقم و درو بستم
نشستم و به در اتاق تکیه دادم...و دوباره اشکام جاری شد..اخه چرا؟..مگه چندسالته که خبر مرگت میرسه...من نمیدونم..خوب زندگی کردی؟خوشحال بودی تو سئول؟...اگه از سر تنهایی بود... هیچ وقت خودمو نمیبخشم...هیچکس هم منو نمیبخشه
به جان خودم قسم..خودمو میفرستم جهنم
۱۳۳.۶k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.