جونگ کوک

((جونگ کوک ))
دخترای خوبی بودن و البته از اینکه شوگا نگران کتی بود خوشحال شدم و این نشون میداد اون تحدیدی برام نیست . شماره ا/ت رو نداشتم برای همین از شوگا خواستم به کتی زنگ بزنه
شوگا : الو کتی بیا دم در و به نگهبان بگو یه چیزایی نیاز داری برات بخره یه جوری بفرستش دنبال نخود سیاه تا ما بیایم تو
باشه ای گفت .
وارد خونه شدیم
ا/ت پیراهن سفید و گلداری پوشیده بود که خیلی خوشگل بود
+سلاام
بقیه هم سلام کردن
دکتر : خب دخترم پروندتو بیار
+بفرمایید
همگی روی مبل نشسته بودیم کوک کنار من نشست
دکتر ابرو هاش بالا رفت و این حرکتش مساوی بود با گره خوردن دستای کوک با دستام . دستامو تو دستش فشار میداد . تو افکارم با خودم حرف میزدم : اخه این پسر کی انقدر به من وابسته شد ?
دکتر : خب واقعا متعجب شدم .
×دکتر جریان چیه ?
دکتر : خب باید بگم ا/ت تو پرونده ای که متعلق به پنج سال پیشه توی سرت یه شبهه تومور تقریبا 4 سانتی داشتی که این از تجمع خون توی رگ ها به وجود اومده بود . خب اگه بخوام واضح تر بگم فشار عصبی ، ترس و استرس و نگرانی ، غم و هر چیزی که اعصابت رو تحریک کنه باعث شده این رگ متورم بشه . خب باید بگم که برام جای تعجب داره که چطور تا الان زنده موندی ?!
قلبم داشت از جاش در میومد
× (با بغض گفتم ) یعنی چی? اوون…
دکتر : اما در کمال ناباوری ازت میخوام که به این عکس نگاه کنی . کوچیک تر شده مگه نه?!
+ یعنی… من… من واقعا دارم خوب میشم ???
دکتر : بله همینطوره
+اما من همه قرص و دارو هامو ریختم بیرون .من هیچ کدوم از دارو هامو نخوردم… الان ...چطوری دارم خوب میشم ?
دکتر : تو با شاد بودنت با ازاد شدن افکارت اون رگ رو باز کردی
× اما هنوزم سر درد میگیره و سرگیجه داره
دکتر : چون استرس میگیره یا غمگین میشه نگران نباش . ا/ت ازت میخوام بخندی . میتونی اینکارو بکنی ?
× بخند
+هاا?
× بخند ببینم
+ اصلا نمیخواممممم
× نمیخندی نههه?? (لبخندی زدم و شروع کردم به قلقلک دادنش )
+ یااااا جونگ کوکاااااا اخخخخ شکمممم.. ( قهقههه میزد )
دکتر : (خندید ) خوبه
همه خوشحال بودن و بیشتر از همه میتونستم شادی رو از چشمای کوک بخونم
دکتر رفت و تصمیم گرفتیم جشن بی سر و صدایی بگیریم تا یه وقت نگهبانا متوجه نشن .

#loveme°•
دیدگاه ها (۴)

Part27((ا/ت))داشتم از خوشحالی بال درمیاوردم ، یعنی واقعا قرا...

اونجو : ای بابا همتون گفتین حقیقت که.. ×هنوزم نمیخوای عاشقم ...

Part26میرا+دست+راستمو+گرفت+و+لیسو+هم+دست+چپمو+بقیه+هم+کنار+ه...

Part25+ نمیخواستم اون حرفارو بهت بزنم یعنی از ته دلم نگفتم ن...

پارت ۹۴ فیک ازدواج مافیایی

پارت ۹۷ فیک ازدواج مافیایی

مرگ بی پایان پارت ۳۱

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط