دلهره
# دلهره
part 39
از روی کاناپه بلند شدم و رفتم سمت اشپزخونه در یخچال رو باز کردم پر همه چیز بود
پس تصمیم گرفتم یه چیزی درست کنم
نوئل : تهیونگ تو بشین بزار من صبحانه رو درست کنم زیاد طول نمیکشه
تهیونگ : اوکی
یکم برنج رو توی دستاگاه گذاشتم تا توی این مدت بپزه بعد هم گوشتا رو طمع دار کردم
تو مدتی که گوشت ها طمع دار بشه به سمت یخچال رفتم و کاهو ها رو در اوردم وتوی اب نمک گذاشتم تا خوشمزه تر شن
تو این مدت گوشتا طمع دار شده بود پس شروع کردم به سرخ کردنشون
بعد از سرخ کردن گوشتا یه سر به برنج زدم
کاملا پخته شده بودن توی ظرف گذاشتم و با گوشتا روی میز گذاشتم
نوئل : برای صبحانه هم یه چیز مقوی هم سادهست دیگه
تهیونگ :اره منم گوشت گاو خیلی دوست دارم
راستی بعد از صبحانه اماده شو باید بوز یه سر بزنیم ببینیم چیشد
نوئل : اره اما دلشوره دارم همش یه چیزی بهم میگی قراره اتفاق بدی برامون بیوفته
تهیونگ : نگران نباش تا پیش هم هستیم اتفاق بدی برامون نمیوفته اتفاقی هم بیوفته دوتایی از پسش برمیایم مگه نه
از الا هم خودتو اذیت نکن فعلا بشین صبحانتو بخور
یه تیکه از گوشتشو بخور هم ترده هم خیلی خوشمزه هست
با حرفای تهیونگ لبخندی میزنم و تیکه ای از گوشتو تو دهنم میزارم واقعا گوشتش خیلی خوشمزه در اومده بود
ویو تهیونگ
بعد از تموم شدن صبحانه با نوئل ظرف ها رو جمع کردیم و باهم اونا رو شستیم
تهیونگ : نوئل من میرم لباسمو عوض کنم زود میام ولیدو بگیر برو سوار ماشین شو تا بیام
نوئل : اوکی زود بیا
ویو نوئل
ماشینو باز کردم و سوار ماشین شدم گوشیمو برداشتم تعداد تماس های مامانم خیلی بود .
معلوم نبود وقتی برسم خونه قراره چجوری با مامانم رو به رو شم
تو همین فکرا بودم که تهیونگ وارد ماشین میشه
تهیونگ : چت شد باز دوباره که قیافت تو هم شده
نوئل : چیز خاصی نیست ولش کن
هنوز حرفم تموم نشده بود که تهیونگ دستاشو نوازش وار روی دستم گذاشت
تهیونگ : پس اگه چیز خاصی نیست اینجوری خودتو اذیت نکن
اینجوری فقط باعث میشه حالت بدتر شه
با این حرکات های ناگهانی تهیونگ یه حسه عجیبی بهم دست میداد از ارامش فرا تر بود
عاشق این حس بودم یه حسی بود که تا حالا هیچ وقت نداشتم
از این تخیالتم بیرون اومدم
باز اون حس ترس رو داشتم دوباره به سمت تهیونگ سرم رو چرخوندم و لب زدم
نوئل : تهیونگ بیا باز اونجا نریم اصلا میخوایم با رفتن به اونجا چیکار کنیم
ما که دیگه کاری از پسمون برنمیاد حتی دیگه گردنبندا هم پیشمون نیست
فقط با رفتن به اونجا اوضاع رو خراب تر میکنیم بیا برگردیم
تهیونگ :....
part 39
از روی کاناپه بلند شدم و رفتم سمت اشپزخونه در یخچال رو باز کردم پر همه چیز بود
پس تصمیم گرفتم یه چیزی درست کنم
نوئل : تهیونگ تو بشین بزار من صبحانه رو درست کنم زیاد طول نمیکشه
تهیونگ : اوکی
یکم برنج رو توی دستاگاه گذاشتم تا توی این مدت بپزه بعد هم گوشتا رو طمع دار کردم
تو مدتی که گوشت ها طمع دار بشه به سمت یخچال رفتم و کاهو ها رو در اوردم وتوی اب نمک گذاشتم تا خوشمزه تر شن
تو این مدت گوشتا طمع دار شده بود پس شروع کردم به سرخ کردنشون
بعد از سرخ کردن گوشتا یه سر به برنج زدم
کاملا پخته شده بودن توی ظرف گذاشتم و با گوشتا روی میز گذاشتم
نوئل : برای صبحانه هم یه چیز مقوی هم سادهست دیگه
تهیونگ :اره منم گوشت گاو خیلی دوست دارم
راستی بعد از صبحانه اماده شو باید بوز یه سر بزنیم ببینیم چیشد
نوئل : اره اما دلشوره دارم همش یه چیزی بهم میگی قراره اتفاق بدی برامون بیوفته
تهیونگ : نگران نباش تا پیش هم هستیم اتفاق بدی برامون نمیوفته اتفاقی هم بیوفته دوتایی از پسش برمیایم مگه نه
از الا هم خودتو اذیت نکن فعلا بشین صبحانتو بخور
یه تیکه از گوشتشو بخور هم ترده هم خیلی خوشمزه هست
با حرفای تهیونگ لبخندی میزنم و تیکه ای از گوشتو تو دهنم میزارم واقعا گوشتش خیلی خوشمزه در اومده بود
ویو تهیونگ
بعد از تموم شدن صبحانه با نوئل ظرف ها رو جمع کردیم و باهم اونا رو شستیم
تهیونگ : نوئل من میرم لباسمو عوض کنم زود میام ولیدو بگیر برو سوار ماشین شو تا بیام
نوئل : اوکی زود بیا
ویو نوئل
ماشینو باز کردم و سوار ماشین شدم گوشیمو برداشتم تعداد تماس های مامانم خیلی بود .
معلوم نبود وقتی برسم خونه قراره چجوری با مامانم رو به رو شم
تو همین فکرا بودم که تهیونگ وارد ماشین میشه
تهیونگ : چت شد باز دوباره که قیافت تو هم شده
نوئل : چیز خاصی نیست ولش کن
هنوز حرفم تموم نشده بود که تهیونگ دستاشو نوازش وار روی دستم گذاشت
تهیونگ : پس اگه چیز خاصی نیست اینجوری خودتو اذیت نکن
اینجوری فقط باعث میشه حالت بدتر شه
با این حرکات های ناگهانی تهیونگ یه حسه عجیبی بهم دست میداد از ارامش فرا تر بود
عاشق این حس بودم یه حسی بود که تا حالا هیچ وقت نداشتم
از این تخیالتم بیرون اومدم
باز اون حس ترس رو داشتم دوباره به سمت تهیونگ سرم رو چرخوندم و لب زدم
نوئل : تهیونگ بیا باز اونجا نریم اصلا میخوایم با رفتن به اونجا چیکار کنیم
ما که دیگه کاری از پسمون برنمیاد حتی دیگه گردنبندا هم پیشمون نیست
فقط با رفتن به اونجا اوضاع رو خراب تر میکنیم بیا برگردیم
تهیونگ :....
۶.۲k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.