امشب نشستم سوی تو دل داده بودم کوی تو
امشب نشستم سوی تو دل داده بودم کوی تو
دیدم چو خود دیوانه ای ، دیدم خمِ ابروی تو
دل داده بودی سوی جان ، بین زمین و آسمان
در عالم رؤیای شب چون ماه دیدم روی تو
افتاده بودی بر زمین بر آب جویم نازنین
مسخِ نگاهت بودم و افتاده آبم جوی تو
دیدم که میخواندی غزل رقصانِ شب دشت ودمن
پیچیده آوایت بجان ، پیچیده صحرا بوی تو
ٍک
آسان نشستم در بر و بازو گشودی تا سحر
سر از من و دل از تو وان خرمن گیسوی تو
ناگه زمین بر هم شد و افتاده جویم از نفس
گشتی نهان ای نازنین من مانده خم سوی تو
باران به سر ، رعدی به بر ، غرّان زمین وآسمان
دیدم چو خود دیوانه ای ، دیدم خمِ ابروی تو
دل داده بودی سوی جان ، بین زمین و آسمان
در عالم رؤیای شب چون ماه دیدم روی تو
افتاده بودی بر زمین بر آب جویم نازنین
مسخِ نگاهت بودم و افتاده آبم جوی تو
دیدم که میخواندی غزل رقصانِ شب دشت ودمن
پیچیده آوایت بجان ، پیچیده صحرا بوی تو
ٍک
آسان نشستم در بر و بازو گشودی تا سحر
سر از من و دل از تو وان خرمن گیسوی تو
ناگه زمین بر هم شد و افتاده جویم از نفس
گشتی نهان ای نازنین من مانده خم سوی تو
باران به سر ، رعدی به بر ، غرّان زمین وآسمان
۷.۵k
۳۰ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.