پادشاه عذاب
پادشاه عذاب
پارت ۲
داشتم آماده میشدم تا برم
رسیدم و دوستام هم یکی یکی رسیدن
&بریم سمت کوک
کوک: تهیونگ
تهیونگ: بله؟
کوک:اون دختر کوچولوعه که امروز بهم خورد
یه کتاب دستش بود
( تهیونگ هم همراهش بود)
تهیونگ:آها خب؟
کوک:در موردش اطلاعاتی پیدا کن
تهیونگ: اوکی
&بعد از نیم ساعت یا چهل دقیقه اینا
تهیونگ:کوک
کوک:بله؟
تهیونگ:دختره اسمش کیم ا/ته
۱۹ سالشه
از روستای (فلان) اومده
کوک:اخریه رو میدونستم....وایسا.... گفتی چند سالشه؟
تهیونگ:۱۹
کوک:(پوزخند) حتی به جثه ی ریزش نمیخورد دو سالش باشه
تهیونگ:نکنه....کوک...نه
کوک:اره(لبش رو با زبونش خیس میکنه و چشماش رو ریز میکنه)
&حالا برگردیم سمت ا/ت :))))))
سومی: وایییییی ا/ت نمیدونی چقدر خوشحالم اومدی اینجاااااااا
یونجی:وییییی ا/ت کوچولومون آمده پیشمونننن
یوری: کوشول موشولوی من اومدههههه
ا/ت:(خنده)
وای راستی بچه ها
امروز داشتم کتاب میخواندم
و داشتم توی شهر قدم میزدم
به یه. مرد هیکلی خوردمممممم
اینقدر ترسیدمممم
سومی:پشما.....
ا/ت؟ مرده چجوری بود؟
ا/ت:چطور؟
سومی:بگو
ا/ت: مرد درشتی بود
صدای بم داشت
عضله ای بود
چند مرد هم پشتش بودن
لباسش مشکی بود
موهاش هم مشکی بود
یونجی: ب..بچه ها....
سومی:درسته
ا/ت گاوت زایید
ا/ت:. عه ؟ گاوم کو؟؟؟؟
سومی:اسکل منظورم اینه که بدبخت شدی
ا/ت:آها.........چرا؟
یوری: به بزرگترین و خطرناکترین باند مافیا برخورد کردی
ا/ت:(ترسیده)چ....چیییییییی ؟
سومی:بل
یونجی:البته فکر نکنم باهات کاری داشته باشه
حالا اشکال ندارد بیاید بریم خوشبگذرونیمممم
&میرن باهم کافه و شهربازی و خلاصه خیلی خوش میگذره بهشون
کوک:تهیونگ، شوگا،جیمین
هر سه تا:بله
کوک: بیاید بریم دختره رو تعقیب کنیم
__________________
اینم پارت ۲
بعد از سال ها
بچه ها سه روز دیگه باید بریم مدرسه😭😭😭
امیدوارم توی درس هاتون موفق باشید ❤️
بابای ✨🫂
پارت ۲
داشتم آماده میشدم تا برم
رسیدم و دوستام هم یکی یکی رسیدن
&بریم سمت کوک
کوک: تهیونگ
تهیونگ: بله؟
کوک:اون دختر کوچولوعه که امروز بهم خورد
یه کتاب دستش بود
( تهیونگ هم همراهش بود)
تهیونگ:آها خب؟
کوک:در موردش اطلاعاتی پیدا کن
تهیونگ: اوکی
&بعد از نیم ساعت یا چهل دقیقه اینا
تهیونگ:کوک
کوک:بله؟
تهیونگ:دختره اسمش کیم ا/ته
۱۹ سالشه
از روستای (فلان) اومده
کوک:اخریه رو میدونستم....وایسا.... گفتی چند سالشه؟
تهیونگ:۱۹
کوک:(پوزخند) حتی به جثه ی ریزش نمیخورد دو سالش باشه
تهیونگ:نکنه....کوک...نه
کوک:اره(لبش رو با زبونش خیس میکنه و چشماش رو ریز میکنه)
&حالا برگردیم سمت ا/ت :))))))
سومی: وایییییی ا/ت نمیدونی چقدر خوشحالم اومدی اینجاااااااا
یونجی:وییییی ا/ت کوچولومون آمده پیشمونننن
یوری: کوشول موشولوی من اومدههههه
ا/ت:(خنده)
وای راستی بچه ها
امروز داشتم کتاب میخواندم
و داشتم توی شهر قدم میزدم
به یه. مرد هیکلی خوردمممممم
اینقدر ترسیدمممم
سومی:پشما.....
ا/ت؟ مرده چجوری بود؟
ا/ت:چطور؟
سومی:بگو
ا/ت: مرد درشتی بود
صدای بم داشت
عضله ای بود
چند مرد هم پشتش بودن
لباسش مشکی بود
موهاش هم مشکی بود
یونجی: ب..بچه ها....
سومی:درسته
ا/ت گاوت زایید
ا/ت:. عه ؟ گاوم کو؟؟؟؟
سومی:اسکل منظورم اینه که بدبخت شدی
ا/ت:آها.........چرا؟
یوری: به بزرگترین و خطرناکترین باند مافیا برخورد کردی
ا/ت:(ترسیده)چ....چیییییییی ؟
سومی:بل
یونجی:البته فکر نکنم باهات کاری داشته باشه
حالا اشکال ندارد بیاید بریم خوشبگذرونیمممم
&میرن باهم کافه و شهربازی و خلاصه خیلی خوش میگذره بهشون
کوک:تهیونگ، شوگا،جیمین
هر سه تا:بله
کوک: بیاید بریم دختره رو تعقیب کنیم
__________________
اینم پارت ۲
بعد از سال ها
بچه ها سه روز دیگه باید بریم مدرسه😭😭😭
امیدوارم توی درس هاتون موفق باشید ❤️
بابای ✨🫂
۳.۹k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.