خاطرات یک آرمی فصل ۴ پارت ۳
خاطرات یک آرمی فصل ۴ پارت ۳
ام جی: من تو گروه ووکالیست اصلی ام!
مونبین: و خیلی هم وراج و عجیب!
سانها: اه بچه ها وانی رو نترسونین! فعلا مونده با این عجیب الخلقه آشنا بشه!
اوه اوه! چقدر هم زود پسرخاله میشن! فقط اعضا حق دارن به من بگن وانی شما دیگه برگ کودوم درختین؟! اه جونگکوک باورم نمیشه راضی شدی با چندتا مخ مشنگ تو یه چهاردیواری زندگی کنم! تو فقط برگرد من میدونم چجوری ازت پذیرایی کنممم!!!!
یک پسر با لباس آبی موهای قهوه ای اومد جلوم وایساد.
راکی: من راکی ام رهبر رپ
جینجین: خخ! منم جین جین لیدره گروهم اگه اینا اذیتت کردن به خودم بگو! (*چشمک میزنه*)
وای.. خدا صبر بده!
مونبین: منم مون بین ام.. ولی خب جایگاهم رو دیگه ول کن!
سانها: منم سانهام.. مکنه آسترو..
جینجین: دیگه ویژوال گروهمون هم که باید بشناسی! اون آقا جذابه ی کناریت جناب چا اون وو خخخخ...
اونوو: خیلی خب! باشه بابا خندیدیم! خب مادمازل اعضا هم شناختی.. بریم طبقه ی بالا..
وانی: اونجا چه خبره!؟
ام جی: عروسی دوتا توله سگه عررر!
با دهن باز به چهرهاش نگاه کردم
اونوو: عاممم ولش کن.. ام جی همین مدلیه! بیا دنبالم..
الحمدالله! خدا همه اینجا دیوونهان! تو منو از این خونه عاقل دربیار به بزرگیت قسم نذر میکنم گوسفند بکشم! (نه خیلی هم به نذرهام عمل کردم!)
اونوو: خب اینم از این
+این دیگه چیه؟
اونوو: اتاق منو توعه دیگه..
+چیچی! یه لحظه.. گفتی منوتو!؟
اونوو: اینجا به بزرگیه خوابگاه بیگ هیت شما نیست! فقط به اندازه ی خودمون اتاق داره.. اتاق منم بزرگترین اتاقه خوابگاست..
+اونوقت قراره با تو توی این اتاقه بمونم!؟
اونوو: مشکلی داره؟؟؟
+اوه اوه! آقای خوشکل جذاب! مثه اینکه زیادی خوش بحالت داره میشهها! من شده تو خیابون با سرمای ۱۷ درجه بخوابم ولی با تو روی یه تخت نحس نخوابم!!!
یه لبخنده ملیح زد و گفت
اونوو: همونطور که دوست دارم لجباز و دوست داشتنی!
آقا نه! این واقعا کم داره.. نه!!!! اصن مشکل داره شدیددددد..
اونوو: تو فعلا خسته ای برو استراحت کن منم میرم بیرون که تو راحت باشی! اینجوری خوبه؟
+آره قابل تحملتره..
اونوو: ولی این روند قرار نیست زیاد ادامه دار باشه..
+چیزی گفتی!؟
اونوو: نه!! شبت بخیر..
رفت بیرونو در رو از پشت بست.
اتفاقات چندلحظه پیش رو مرور کردم، نه خونه ی قشنگیه! البته اگه این ۶ تا جونور توش زندگی نمیکردن! از کجا معلوم.. شایدم چون من پسرای خودمو دارم بقیهشون به چشم نمیاد!
قلبم فشرده شد. یه دلتنگی عمیقی وجودمو فرا گرفت، هییی.. الان یعنی ۷ تا پسرام کجان؟ دارن چیکار میکنن؟ به منم فکر میکنن؟ دلم براشون یه ذرهست! خدایااا! من اونارو میخوام! اینا دیگه کین گذاشتی جلوی پام؟! تیکه های قلبمو چرا گذاشتی اون وره دنیا؟
.....
.
.
ام جی: من تو گروه ووکالیست اصلی ام!
مونبین: و خیلی هم وراج و عجیب!
سانها: اه بچه ها وانی رو نترسونین! فعلا مونده با این عجیب الخلقه آشنا بشه!
اوه اوه! چقدر هم زود پسرخاله میشن! فقط اعضا حق دارن به من بگن وانی شما دیگه برگ کودوم درختین؟! اه جونگکوک باورم نمیشه راضی شدی با چندتا مخ مشنگ تو یه چهاردیواری زندگی کنم! تو فقط برگرد من میدونم چجوری ازت پذیرایی کنممم!!!!
یک پسر با لباس آبی موهای قهوه ای اومد جلوم وایساد.
راکی: من راکی ام رهبر رپ
جینجین: خخ! منم جین جین لیدره گروهم اگه اینا اذیتت کردن به خودم بگو! (*چشمک میزنه*)
وای.. خدا صبر بده!
مونبین: منم مون بین ام.. ولی خب جایگاهم رو دیگه ول کن!
سانها: منم سانهام.. مکنه آسترو..
جینجین: دیگه ویژوال گروهمون هم که باید بشناسی! اون آقا جذابه ی کناریت جناب چا اون وو خخخخ...
اونوو: خیلی خب! باشه بابا خندیدیم! خب مادمازل اعضا هم شناختی.. بریم طبقه ی بالا..
وانی: اونجا چه خبره!؟
ام جی: عروسی دوتا توله سگه عررر!
با دهن باز به چهرهاش نگاه کردم
اونوو: عاممم ولش کن.. ام جی همین مدلیه! بیا دنبالم..
الحمدالله! خدا همه اینجا دیوونهان! تو منو از این خونه عاقل دربیار به بزرگیت قسم نذر میکنم گوسفند بکشم! (نه خیلی هم به نذرهام عمل کردم!)
اونوو: خب اینم از این
+این دیگه چیه؟
اونوو: اتاق منو توعه دیگه..
+چیچی! یه لحظه.. گفتی منوتو!؟
اونوو: اینجا به بزرگیه خوابگاه بیگ هیت شما نیست! فقط به اندازه ی خودمون اتاق داره.. اتاق منم بزرگترین اتاقه خوابگاست..
+اونوقت قراره با تو توی این اتاقه بمونم!؟
اونوو: مشکلی داره؟؟؟
+اوه اوه! آقای خوشکل جذاب! مثه اینکه زیادی خوش بحالت داره میشهها! من شده تو خیابون با سرمای ۱۷ درجه بخوابم ولی با تو روی یه تخت نحس نخوابم!!!
یه لبخنده ملیح زد و گفت
اونوو: همونطور که دوست دارم لجباز و دوست داشتنی!
آقا نه! این واقعا کم داره.. نه!!!! اصن مشکل داره شدیددددد..
اونوو: تو فعلا خسته ای برو استراحت کن منم میرم بیرون که تو راحت باشی! اینجوری خوبه؟
+آره قابل تحملتره..
اونوو: ولی این روند قرار نیست زیاد ادامه دار باشه..
+چیزی گفتی!؟
اونوو: نه!! شبت بخیر..
رفت بیرونو در رو از پشت بست.
اتفاقات چندلحظه پیش رو مرور کردم، نه خونه ی قشنگیه! البته اگه این ۶ تا جونور توش زندگی نمیکردن! از کجا معلوم.. شایدم چون من پسرای خودمو دارم بقیهشون به چشم نمیاد!
قلبم فشرده شد. یه دلتنگی عمیقی وجودمو فرا گرفت، هییی.. الان یعنی ۷ تا پسرام کجان؟ دارن چیکار میکنن؟ به منم فکر میکنن؟ دلم براشون یه ذرهست! خدایااا! من اونارو میخوام! اینا دیگه کین گذاشتی جلوی پام؟! تیکه های قلبمو چرا گذاشتی اون وره دنیا؟
.....
.
.
۱۳.۳k
۱۶ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.