اربابمغرورمن

ارباب‌مغرور‌من🤍
#part_5
•••••••••••••••••••••
-دیانارحیمی✨-
بابای‌دیانا:ببند دهنتو پسره‌ی احمق
دیانا:بابا قربونت برم اروم باش
بابای‌دیانا:برمیگردم دخترمو ازت میگیرم کاشی میبینی
ارسلان:هه منتظرتم
بابام رفت
ارسلان:از امروز حق زنگ زدن به خانوادتو نداری
دیانا:چی
ارسلان:کری؟
دیانا:ا‌...ارسلان چی میگی
ارسلان اومد نزدیکم شد....در حدی که فقط یک میلی متر یا صورتم فاصله داشت با لبخند کجی گفت
ارسلان:ببین.....فقط کافیه ببینم بهشون زنگ زدی اونموقعه با تنبیهات خودم ادمت میکنم کوچولو؛)
تو چشمای پر از نفرتش خیره شدم
اشکی از چشم سمت راستم ریخت
دیانا:چرا انقد عذابم میدی؟
ارسلان:چون بابات مارو بدبخت کرد
دیانا:من باید جواب گناهاشو بدم؟:)
ارسلان:تو تک دخترشی با اذیت شدن تو اذیت میشه!دیگه هم حرف نمیخوام بشنوم سرم درد گرفت
ازم فاصله گرفتو نشست رو مبل
قفل شده بودم نمیتونستم تکون بخورم
همونجا وایساده کلی اشک ریختم و هنگ بودم
یعنی دیگه صدای دلتنگ مامانمو نمیشنوم؟:)
ارسلان:چیه ماتت برده؟برو یچی درست کن خیر سرت دختری
از اینکه منو به چشم برده میدید حالم ازش بهم می‌خورد
دارم برات آقا ارسلان!
دیانا:چی درست کنم
ارسلان:من چمیدونم یچی درست کن مردیم اینجا
رفتم تو اشپز خونه و سریع یه قرمه سبزی خوشمزه آماده کردم
دیانا:بیا حاضره
اومد و رو میز نشست
خواستم برم تو اتاقم که صدام زد
ارسلان:دیانا
دیانا:بله
ارسلان:بیا بشین بخور خودتم
دیانا:میل ندارم
ارسلان:یعنی چی 5 ساعته هیچی نخوردی
دیانا:الان مثلا نگران منی؟نمیخواد؛)
بدون اینکه اجازه بدم حرف بزنه رفتم تو اتاق
دیدگاه ها (۰)

ارباب‌مغرورمن🤍#part_6•••••••••••••••••••••-دیانارحیمی✨-تو ات...

ارباب‌مغرورمن🤍#part_7••••••••••••••••••••-دیانارحیمی✨-نفسم ب...

رمان اردیا:ارباب‌مغرور‌من🤍#part_4••••••••••••••••••••-دیانار...

ارباب‌مغرور‌من🤍#part_3•••••••••••••••••••-ارسلان‌کاشی✨-قبل ت...

رمان بغلی من پارت ۱۱۵و۱۱۶و۱۱۷ارسلان :یه روز نشده ناز میشیدیا...

رمان بغلی من پارت۱۳۱و۱۳۲و۱۳۳و۱۳۴دیانا: تا نیم ساعت داشتیم با...

رمان بغلی من پارت ۶۶دیانا: از خواب بیدار شدم بدنم کوفته بود ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط