دلداده به یک مافیا part21 ( پارت آخر )
دلداده به یک مافیا part21 ( پارت آخر )
مرده : باشه من زشتم فقط ساکت باش
ا.ت : خوبه خودت هم میدونی
ا.ت ویو
دیگه نمیتونم تحمل کنم دیگه نمیتونم تظاهر کنم قوی و نترس هستم اینجا خیلی ترسناکه چرا جونگکوک نمیاد کمکم باید چیکار کنم
مرده : داری به چی فکر میکنی؟
ا.ت : به تو چه ربطی داره
مرده : خیر سرت گروگان منی چرا تو اینجوری ای
ا.ت : چجوری؟ خوشکل ؟
مرده : نه
ا.ت : آها شاید چون خودت زشتی بقیه رو هم زشت میبینی
مرده : ای خدا از دست تو کلافه شدم یک ساعته آوردمت دو ساعته داری حرف میزنی
ا.ت : ینی میگی دیگه حرف نزنم ؟
مرده : نه ( واقعا میخواست که ا.ت دیگه حرف نزنه )
ا.ت : حالا چون تو گفتی من حرف میزنم
مرده : تو اولین گروگان منی که این همه حرف میزنه
ا.ت ویو
اگر تا وقتی جونگکوک میاد همینجوری به حرف زدنم ادامه بدم چی میشه ؟ شاید وقتی که دیگه جونگکوک بیاد کمکم و من همینجوری در حال حرف زدن باشم فکر اون در گیر حرفای منه و کار جونگکوک هم راحته
ا.ت : که میگی من زشتم
مرده : ای خدا باز شروع کرد
ا.ت : هااااا چیه مگه من چمه
مرده : نه تو عالی هستی فقط ساکت شو
ا.ت : از نوع حرف زدنت خوشم نمیاد
مرده : تورو خدا ولم کن ( نا امید از زندگی )
( بعد از ۱۴ دقیقه پر حرفی بالاخره جونگکوک اومد )
ا.ت ویو
وقتی دیدم جونگکوک اومد قند تو قلبم آب شد انگار خیالم راحت بود خیلی خفن وارد شد و اسلحه اش را از پشت سر روی سر مرده گذاشت
جونگکوک : حرف آخری نداری؟ ( خیلی جدی گفت )
مرده : چرا یدونه دارم
جونگکوک : شرمنده دیگه دیره ( با یه شلیک اون رو از دنیایه فانیا محو کرد )
ا.ت : ( با دو رفت و پرید تو بغل جونگکوک ) بالاخره اومدی ( خیلی خوشحال )
جونگکوک : خیلی منتظر بودی ؟
ا.ت : فقط یکم سرکارش گذاشتم
جونگکوک : الان دیگه جات امنه
ا.ت : راستی راز پدرم ؟
جونگکوک : آها اون راستش پدرت زمانی که تو کوچیک تر بودی مادرت رو کشت ینی مادرت به خاطر مریضی نمرده
ا.ت : که اینطور
جونگکوک : الان ناراحت نیستی ؟
ا.ت : تا امروز چیزای زیادی تجربه کردم که دردش از این زیاد تر بود و به خاطر اونا خیلی اشک ریختم اما الان اگه ناراحت بشم چه سودی داره ( داشت از چشماش اشک میومد )
جونگکوک : راحت باش میتونی گریه کنی
ا.ت : ( گریه )
( سپس آنها به خانه ا.ت رفتن و وقتی به آنجا رفتن پدر ا.ت آنجا نبود و پس از کلی جستوجو فهمیدن اون به قتلی که انجام داده اعتراف کرده و الان تو زندان است پس ا.ت هم در خانه جونگکوک موند )
~ پایان فصل ۱ ~
......
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه 😗🙂
میدونم خیلی بد تمومش کردم ولی خوب فکرم درگیره امتحانام بود به هر حال متاسفم😇😊🥲
مرده : باشه من زشتم فقط ساکت باش
ا.ت : خوبه خودت هم میدونی
ا.ت ویو
دیگه نمیتونم تحمل کنم دیگه نمیتونم تظاهر کنم قوی و نترس هستم اینجا خیلی ترسناکه چرا جونگکوک نمیاد کمکم باید چیکار کنم
مرده : داری به چی فکر میکنی؟
ا.ت : به تو چه ربطی داره
مرده : خیر سرت گروگان منی چرا تو اینجوری ای
ا.ت : چجوری؟ خوشکل ؟
مرده : نه
ا.ت : آها شاید چون خودت زشتی بقیه رو هم زشت میبینی
مرده : ای خدا از دست تو کلافه شدم یک ساعته آوردمت دو ساعته داری حرف میزنی
ا.ت : ینی میگی دیگه حرف نزنم ؟
مرده : نه ( واقعا میخواست که ا.ت دیگه حرف نزنه )
ا.ت : حالا چون تو گفتی من حرف میزنم
مرده : تو اولین گروگان منی که این همه حرف میزنه
ا.ت ویو
اگر تا وقتی جونگکوک میاد همینجوری به حرف زدنم ادامه بدم چی میشه ؟ شاید وقتی که دیگه جونگکوک بیاد کمکم و من همینجوری در حال حرف زدن باشم فکر اون در گیر حرفای منه و کار جونگکوک هم راحته
ا.ت : که میگی من زشتم
مرده : ای خدا باز شروع کرد
ا.ت : هااااا چیه مگه من چمه
مرده : نه تو عالی هستی فقط ساکت شو
ا.ت : از نوع حرف زدنت خوشم نمیاد
مرده : تورو خدا ولم کن ( نا امید از زندگی )
( بعد از ۱۴ دقیقه پر حرفی بالاخره جونگکوک اومد )
ا.ت ویو
وقتی دیدم جونگکوک اومد قند تو قلبم آب شد انگار خیالم راحت بود خیلی خفن وارد شد و اسلحه اش را از پشت سر روی سر مرده گذاشت
جونگکوک : حرف آخری نداری؟ ( خیلی جدی گفت )
مرده : چرا یدونه دارم
جونگکوک : شرمنده دیگه دیره ( با یه شلیک اون رو از دنیایه فانیا محو کرد )
ا.ت : ( با دو رفت و پرید تو بغل جونگکوک ) بالاخره اومدی ( خیلی خوشحال )
جونگکوک : خیلی منتظر بودی ؟
ا.ت : فقط یکم سرکارش گذاشتم
جونگکوک : الان دیگه جات امنه
ا.ت : راستی راز پدرم ؟
جونگکوک : آها اون راستش پدرت زمانی که تو کوچیک تر بودی مادرت رو کشت ینی مادرت به خاطر مریضی نمرده
ا.ت : که اینطور
جونگکوک : الان ناراحت نیستی ؟
ا.ت : تا امروز چیزای زیادی تجربه کردم که دردش از این زیاد تر بود و به خاطر اونا خیلی اشک ریختم اما الان اگه ناراحت بشم چه سودی داره ( داشت از چشماش اشک میومد )
جونگکوک : راحت باش میتونی گریه کنی
ا.ت : ( گریه )
( سپس آنها به خانه ا.ت رفتن و وقتی به آنجا رفتن پدر ا.ت آنجا نبود و پس از کلی جستوجو فهمیدن اون به قتلی که انجام داده اعتراف کرده و الان تو زندان است پس ا.ت هم در خانه جونگکوک موند )
~ پایان فصل ۱ ~
......
لایک و
کامنت و
فالو فراموش نشه 😗🙂
میدونم خیلی بد تمومش کردم ولی خوب فکرم درگیره امتحانام بود به هر حال متاسفم😇😊🥲
۸.۱k
۰۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.