شراب سرخ پارت ۵۲
شراب سرخ پارت ۵۲
#red_wine🍷
کار کیم بود ، پس بخاطر همین بود پدرم دنبالم نیومده بود..
اونا فکر میکردن من مردم...
میتونستم با جئون فرار کنم؟و پیش پدرم برگردم؟
نه بابا این قدرتو نداشت از من در مقابل کیم مراقبت کنه..
اما مهم قدرت بابا نبود دل خودم بود که راضی به رفتن نمیشد..
دلی که نمیدانستم حرف حسابش چیست؟!
من میتونستم بابا را دوباره ملاقات کنم البته بعد آنکه وضعیت بین من و کیم بهتر شد..
اما جئون، نمیخواستم او در زندگی من باشد نه بخاطر اینکه به او حسی نداشتم فقط چون از او خجالت زده و شرمگین بودم..کمکاش را نمیخواستم چون اینطوری بیشتر شرمنده او میشدم.
_فکر کنم اشتباه گرفتین آقا
او باید میرفت ، او در زندگی پر ماجرای من نقشی نداشت..
او فقط یک رهگذر بود.
جئون خشکاش زد و نگاه اش را به کیم انداخت: اون تهدیدت کرده؟
مرا سمت خودش کشید و دست راستاش را روی صورتم گذاشت و به نرمی نوازش کرد و پرسید:اذیتت کرده؟ نترس ا.ت من اینجام..! میتونم ازت مراقبت کنم..!
میتونست؟
نه نمیتونست! حتی بابا هم نتونست!
اخه یک آدم معمولی که از قضا دست خالی هم بود در برابر یک ببر چه کاری میتوانست انجام دهد؟
_نه....
از او رو گرفتم و خواستم به طرف کیم بروم
که ناگهان جونگ کوک از پشت مرا به خودش چسباند اسلحه را از پشت کمرش آزاد کرد و به سمت کیم گرفت..
شوکه شدم و از ترس اینکه شلیک کند به من من افتادم:د..دا..داری چیکار میکنی؟!!!
جونگ کوک کنار گوشم گفت:نگران نباش ا.ت، من ازت مراقبت میکنم نیاز نیست بترسی!
اما اون با این کارش داشت بیشتر منو میترسوند.
به کیم نگاه کردم اخم هایش به شدت درهم فرو رفته بود انگار او متوجه ترسم شده بود چون گفت:اسلحه رو بزار کنار داری با این کارت میترسونیش!
از اینکه او حتی در این موقعیت که هدف جان او بود ولی باز هم به من اهمیت میداد و به فکر هراسیدن من بود ته دلم ضعف رفت..
او با اینکه جئون به او شلیک کند مشکلی نداشت ، عصبی نبود... از این عصبی بود که این کار جئون باعث ترس و وحشت من شده است.
جونگکوک ماشه اسلحه را کشید که نگاه هراسیدهام را به تهیونگ دادم..
_نه نه اینکار رو نکن..
حدودا پارت ها برای آپ حاضره یکی دیگه میزارم بقیه بمونه برای شب لایک و حمایت هاتون فراموش نشه
#red_wine🍷
کار کیم بود ، پس بخاطر همین بود پدرم دنبالم نیومده بود..
اونا فکر میکردن من مردم...
میتونستم با جئون فرار کنم؟و پیش پدرم برگردم؟
نه بابا این قدرتو نداشت از من در مقابل کیم مراقبت کنه..
اما مهم قدرت بابا نبود دل خودم بود که راضی به رفتن نمیشد..
دلی که نمیدانستم حرف حسابش چیست؟!
من میتونستم بابا را دوباره ملاقات کنم البته بعد آنکه وضعیت بین من و کیم بهتر شد..
اما جئون، نمیخواستم او در زندگی من باشد نه بخاطر اینکه به او حسی نداشتم فقط چون از او خجالت زده و شرمگین بودم..کمکاش را نمیخواستم چون اینطوری بیشتر شرمنده او میشدم.
_فکر کنم اشتباه گرفتین آقا
او باید میرفت ، او در زندگی پر ماجرای من نقشی نداشت..
او فقط یک رهگذر بود.
جئون خشکاش زد و نگاه اش را به کیم انداخت: اون تهدیدت کرده؟
مرا سمت خودش کشید و دست راستاش را روی صورتم گذاشت و به نرمی نوازش کرد و پرسید:اذیتت کرده؟ نترس ا.ت من اینجام..! میتونم ازت مراقبت کنم..!
میتونست؟
نه نمیتونست! حتی بابا هم نتونست!
اخه یک آدم معمولی که از قضا دست خالی هم بود در برابر یک ببر چه کاری میتوانست انجام دهد؟
_نه....
از او رو گرفتم و خواستم به طرف کیم بروم
که ناگهان جونگ کوک از پشت مرا به خودش چسباند اسلحه را از پشت کمرش آزاد کرد و به سمت کیم گرفت..
شوکه شدم و از ترس اینکه شلیک کند به من من افتادم:د..دا..داری چیکار میکنی؟!!!
جونگ کوک کنار گوشم گفت:نگران نباش ا.ت، من ازت مراقبت میکنم نیاز نیست بترسی!
اما اون با این کارش داشت بیشتر منو میترسوند.
به کیم نگاه کردم اخم هایش به شدت درهم فرو رفته بود انگار او متوجه ترسم شده بود چون گفت:اسلحه رو بزار کنار داری با این کارت میترسونیش!
از اینکه او حتی در این موقعیت که هدف جان او بود ولی باز هم به من اهمیت میداد و به فکر هراسیدن من بود ته دلم ضعف رفت..
او با اینکه جئون به او شلیک کند مشکلی نداشت ، عصبی نبود... از این عصبی بود که این کار جئون باعث ترس و وحشت من شده است.
جونگکوک ماشه اسلحه را کشید که نگاه هراسیدهام را به تهیونگ دادم..
_نه نه اینکار رو نکن..
حدودا پارت ها برای آپ حاضره یکی دیگه میزارم بقیه بمونه برای شب لایک و حمایت هاتون فراموش نشه
۱.۱k
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.