سجاده گشودم که بخوانم غزلم را

سجاده گشــودم که بخوانم غزلـــم را
سمتی که تویی،عقربه ی قبله نما رفت!

در بین غــــزل نـــــامِ تو را داد زدم ، داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه ، صدا رفت!

بیرون زدم از خانه ؛ یکی پشتِ سرم گفت:
این وقتِ شب این شاعر دیوانه ، کجا رفت؟!

من بودم و زاهد ، به دو-راهی که رسیدیم
من سمتِ شما آمدم ؛ او سمتِ خدا رفت
دیدگاه ها (۳)

چه زیبا گفت "مولانا"عشق را بیمعرفت معنا مکن زر نداری ...

شاید سالها بعد در گذر جاده هابی تفاوت از کنار هم بگذریمو بگو...

ﮐﻮﺩﮐﻢ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻤﺎﻥ ،ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪﺑﺮﻩ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻧﺒﺎﺷﯽ ، ﮔﺮﮒ ، ﮔ...

.

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط