پارت شانزدهم:
پارت شانزدهم:
-حالتون خوبه؟تو عروسیمون که کیک نخوردی قربان،میگم یعنی تاثیر نزاشته؟😂(خندید)/-زهرمار و کوفت،میخندی واسه من،بی شخصیت،من گفتم مهمونمون باش این هی زر زر میخنده،بیا برو از جلوی چشام گم شو،بدو😐/-😐،(آروم گفت)چی گفتم من مگه،خودش دیوونس همه رو دیوونه میبینه/-چی زر زدی؟🫤/-هیچی هیچی،خواستم بگم شرمنده مزاحمتون شدیم😁/یه سرباز اومد دستبندش زد بردش.نشون داد سرباز اوردش داخل،منصور:«فقط،ببخشید آقا،اینجا چایی هم دارید؟»-بفرمایید آقا،اینجا تالار نیست زندانه/-آخه جناب سروان خودش گفت چایی دارن/-تو برو تو،ببینیم چی میشه/هلش داد تو.درو بست و رفت.منصور دید که دوستاشم اونجان:«یا خدا،شما اینجا چیکار میکنین؟!😐»بهرام افشار(رفیقش):«گوه نخور بابا،گوه نخور،اگه به خاطر تو نرفته بودیم عروسی اونوقت ما الان اینجا چیکار میکردیم»-منت نزن،شما رو واسه چی گرفتن/-حرف نزن باهام حوصلتو ندارما/-زر نزن بابا،ازت یه سوال پرسیدم مث آدم جواب بده/-تورو واسه چی گرفتن؟؟؟/-نمیدونم/-بسیار دقیق اشاره کردی چون منم نمیدونم/-خب اینو از اول بگو/-زر زر نکن بیا بشین/ص بعد نشون داد رها با عینک آفتابی و با لباسای شیک با مد دادن داشت میومد جلو.همه پلیس و دزدا داشتن با تعجب نگاش میکردن.یکی از پلیسایی که داخل نشسته بود:«خانوم محترم؟کجا دارین میرین با این وضع؟»رها:«چمه مگه؟»-برای چی اومدین اینجا؟/-منصور کجاست؟/-منصور؟نمیدونم باید از جناب سروان بپرسید،اوناهاش داخل اتاقه/رفت.درو زد،جناب:«بفرمایین»باز کرد،رها:«سلام جناب سروان،خوبین احوال شما»-ممنون،بفرمایید کاری داشتین؟/-جناب سروان شوهر من کجاست/-میشه بگید اسمشون چیه؟/-وا،مگه قراره جسد تحویلمون بدین زبونم لال؟/-چه ربطی داره خانوم،شما تا اسمش نگید ما چجوری بفهمیم کیه😐/-منصور/-نصیری؟/-بله/-ببخشید خانوم،ولی آقای نصیری به دلیل مصرف مواد مخدر باید یه مدتی تو زندان بمونن/-ولی من میگم نه تنها شوهر من بلکه کل افراد عروسی هم مواد مخدر خوردن،چجوری الان شوهر من منصور باید بیفته زندان ولی بقیه نه؟!😐/-شما میخوایین بیفتین زندان؟/-نه من زر زدم،من همچین حرفی گفتم؟/-خب وقتی میگین همه یعنی خودتونم حساب میاین،چون شما هم تو عروسی حضور داشتین/-حالا بگذریم،چیکار کنم باور کنین/-هیچکاری از دست شما برنمیاد،مگر اینکه مدرک داشته باشین/-مدرک؟مدرک که دارم کل افراد عروسی براتون مدرک به حساب میان؟!😐/
-حالتون خوبه؟تو عروسیمون که کیک نخوردی قربان،میگم یعنی تاثیر نزاشته؟😂(خندید)/-زهرمار و کوفت،میخندی واسه من،بی شخصیت،من گفتم مهمونمون باش این هی زر زر میخنده،بیا برو از جلوی چشام گم شو،بدو😐/-😐،(آروم گفت)چی گفتم من مگه،خودش دیوونس همه رو دیوونه میبینه/-چی زر زدی؟🫤/-هیچی هیچی،خواستم بگم شرمنده مزاحمتون شدیم😁/یه سرباز اومد دستبندش زد بردش.نشون داد سرباز اوردش داخل،منصور:«فقط،ببخشید آقا،اینجا چایی هم دارید؟»-بفرمایید آقا،اینجا تالار نیست زندانه/-آخه جناب سروان خودش گفت چایی دارن/-تو برو تو،ببینیم چی میشه/هلش داد تو.درو بست و رفت.منصور دید که دوستاشم اونجان:«یا خدا،شما اینجا چیکار میکنین؟!😐»بهرام افشار(رفیقش):«گوه نخور بابا،گوه نخور،اگه به خاطر تو نرفته بودیم عروسی اونوقت ما الان اینجا چیکار میکردیم»-منت نزن،شما رو واسه چی گرفتن/-حرف نزن باهام حوصلتو ندارما/-زر نزن بابا،ازت یه سوال پرسیدم مث آدم جواب بده/-تورو واسه چی گرفتن؟؟؟/-نمیدونم/-بسیار دقیق اشاره کردی چون منم نمیدونم/-خب اینو از اول بگو/-زر زر نکن بیا بشین/ص بعد نشون داد رها با عینک آفتابی و با لباسای شیک با مد دادن داشت میومد جلو.همه پلیس و دزدا داشتن با تعجب نگاش میکردن.یکی از پلیسایی که داخل نشسته بود:«خانوم محترم؟کجا دارین میرین با این وضع؟»رها:«چمه مگه؟»-برای چی اومدین اینجا؟/-منصور کجاست؟/-منصور؟نمیدونم باید از جناب سروان بپرسید،اوناهاش داخل اتاقه/رفت.درو زد،جناب:«بفرمایین»باز کرد،رها:«سلام جناب سروان،خوبین احوال شما»-ممنون،بفرمایید کاری داشتین؟/-جناب سروان شوهر من کجاست/-میشه بگید اسمشون چیه؟/-وا،مگه قراره جسد تحویلمون بدین زبونم لال؟/-چه ربطی داره خانوم،شما تا اسمش نگید ما چجوری بفهمیم کیه😐/-منصور/-نصیری؟/-بله/-ببخشید خانوم،ولی آقای نصیری به دلیل مصرف مواد مخدر باید یه مدتی تو زندان بمونن/-ولی من میگم نه تنها شوهر من بلکه کل افراد عروسی هم مواد مخدر خوردن،چجوری الان شوهر من منصور باید بیفته زندان ولی بقیه نه؟!😐/-شما میخوایین بیفتین زندان؟/-نه من زر زدم،من همچین حرفی گفتم؟/-خب وقتی میگین همه یعنی خودتونم حساب میاین،چون شما هم تو عروسی حضور داشتین/-حالا بگذریم،چیکار کنم باور کنین/-هیچکاری از دست شما برنمیاد،مگر اینکه مدرک داشته باشین/-مدرک؟مدرک که دارم کل افراد عروسی براتون مدرک به حساب میان؟!😐/
۶۳۷
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.