یکی از دوستای دبیرستانم که خیلی باهم جیک و پوک داریم چند
یکی از دوستای دبیرستانم که خیلی باهم جیک و پوک داریم چند وقت پیش عقد کرد. یه روز که داشتیم با هم حرف می زدیم بهم گفت میدونی؟ من دوس دارم جهیزیه بخرم و با خودم ببرم تو یه خونه جدید و خونه ای که قراره توش زندگی کنمو خودم بچینم.
خب ذوق هر دختری به اینه که عروس میشه بره تو یه خونه نو و جهیزیه شو به سلیقه خودش بخره و بچینه! یه کم تعجب کردم از حرفاش گفتم خب مگه غیر از اینه؟ گفت راستش شوهرم گفته من چون چند ساله تنها اومدم تهران اول برای دانشگاه بعدم برای کار، بعد یه دوره مستاجری تونستم برای خودم یه آپارتمان بگیرم. وسایل خونه کم کم خریدم و چیدم ولی از هرچیزی بهترینشو خریدم ... حالاهم میگم تو همین خونه زندگی کنیم و توام نمیخواد جهیزیه بیاری این خونه همه چیز داره ... حالا یه سری خورده ریز که دوس داری با خودت بیار اما وسایل آشپزخونه و مبلمان و همه چیز هست. هرچیزیم که سلیقت نیس بگو خودم عوض کنم مامانت اینا تو زحمت جهیزیه نیفتن
با ذوق نگاش کردم گفتم این که خیلی خوبه که. برای خودت میری سر خونه زندگی آماده بیشتر تو ذوقش خورد و غمگین شد. نگام کرد و گفت مث اینکه حرفامو نمیفهمیا تو که خونه رو ندیدی که اینو میگی! گفتم چطور مگه ؟ پایین شهره؟ کوچیکه؟ وسایلش بدرنگه؟ گفت نه ... هیچ عیب و ایراد این شکلی نداره. گفتم خب پس عیب و ایراد چه شکلی داره؟ گفت میدونی؟ همین که پامو تو خونه گذاشتم قلبم گرفت! یه جور دلگیری بود . نه که کم نور باشه ها سرد بود . انگار بوی نم و نا میداد دیواراش تنگ اومده بودن خونه یه پسر مجرد دیگه ... نشنیدی معروفه خونه مجردی همیشه؟
گفتم نمیفهمم چی میگی بخدا ... گف همین دیگه مشکلم اینه نمیتونم بگم چرا دوست ندارم تو اون خونه زندگی کنم . آخه اصلن شکل خونه نیست نه خانواده توش زندگی کرده نه زن به خودش دیده خونه هه جز همون کارگرایی که گاهی میان کارای خونه رو بکنن و جز مادرشوهرم که چند ماهی یه بار از شهرستان میاد یه شب میمونه پیش پسرش و میره تو اون خونه فقط رفقای شوهرم رفتن و اومدن. کسی تو آشپزخونه بوی غذا راه ننداخته، در و دیواراش فقط بوی سیگار شنیدن و دود سیگار خوردن من که اصلا نمیتونم تو خونه ای که سیگار توش کشیده باشن نفس بکشم . دیواراش انگار خفه شدن آدم نفسش میگیره . شوهرم زندگی که نکرده اونجا فقط صب تا شب کار کرده و شبا تو اون خونه خوابیده تا صب بشه و باز بره سر کار . نه مهمونی توش گرفته شده نه کسی گلدون خریده بزاره گوشه خونه و بهش آب بده .
بهش گفتم ینی چون بوی زندگی نمیده دوس نداری بری؟ خب تو برو و رنگ و لعاب زندگی بپاش به در و دیواراش .. گف فقط همین نیست که بوی زندگی نده .. . ذهن خونه آشفته است انگار نمیدونم چیا قبلن توش اتفاق افتاده و کی رفته اومده. نمیخوام هر روز و هر شب دیوارا ، مبلا ، تخت خواب ، پرده ها ، آینه ها بهم هجوم بیارن تا قصه هایی که اونا میدونن و من نمیدونمو برام تعریف کنن.
دیگه نتونستم چیزی به دوستم بگم . اما یه بار دیگه با خودم گفتم همه دخترا دوست دارن عروس که میشن برن یه خونه تازه و جهیزیه شونو به سلیقه خودشون ببرن و بچینن تو خونه شون . میدونی؟ دخترا دوس دارن خونه شون مال خودشون باشه . رنگ زندگی داشته باشه . خونه باید عطر یه زنو داشته باشه زنی که خودت باشی نه کسی که نمیدونی کیه!
#مانگ_میرزایی
خب ذوق هر دختری به اینه که عروس میشه بره تو یه خونه نو و جهیزیه شو به سلیقه خودش بخره و بچینه! یه کم تعجب کردم از حرفاش گفتم خب مگه غیر از اینه؟ گفت راستش شوهرم گفته من چون چند ساله تنها اومدم تهران اول برای دانشگاه بعدم برای کار، بعد یه دوره مستاجری تونستم برای خودم یه آپارتمان بگیرم. وسایل خونه کم کم خریدم و چیدم ولی از هرچیزی بهترینشو خریدم ... حالاهم میگم تو همین خونه زندگی کنیم و توام نمیخواد جهیزیه بیاری این خونه همه چیز داره ... حالا یه سری خورده ریز که دوس داری با خودت بیار اما وسایل آشپزخونه و مبلمان و همه چیز هست. هرچیزیم که سلیقت نیس بگو خودم عوض کنم مامانت اینا تو زحمت جهیزیه نیفتن
با ذوق نگاش کردم گفتم این که خیلی خوبه که. برای خودت میری سر خونه زندگی آماده بیشتر تو ذوقش خورد و غمگین شد. نگام کرد و گفت مث اینکه حرفامو نمیفهمیا تو که خونه رو ندیدی که اینو میگی! گفتم چطور مگه ؟ پایین شهره؟ کوچیکه؟ وسایلش بدرنگه؟ گفت نه ... هیچ عیب و ایراد این شکلی نداره. گفتم خب پس عیب و ایراد چه شکلی داره؟ گفت میدونی؟ همین که پامو تو خونه گذاشتم قلبم گرفت! یه جور دلگیری بود . نه که کم نور باشه ها سرد بود . انگار بوی نم و نا میداد دیواراش تنگ اومده بودن خونه یه پسر مجرد دیگه ... نشنیدی معروفه خونه مجردی همیشه؟
گفتم نمیفهمم چی میگی بخدا ... گف همین دیگه مشکلم اینه نمیتونم بگم چرا دوست ندارم تو اون خونه زندگی کنم . آخه اصلن شکل خونه نیست نه خانواده توش زندگی کرده نه زن به خودش دیده خونه هه جز همون کارگرایی که گاهی میان کارای خونه رو بکنن و جز مادرشوهرم که چند ماهی یه بار از شهرستان میاد یه شب میمونه پیش پسرش و میره تو اون خونه فقط رفقای شوهرم رفتن و اومدن. کسی تو آشپزخونه بوی غذا راه ننداخته، در و دیواراش فقط بوی سیگار شنیدن و دود سیگار خوردن من که اصلا نمیتونم تو خونه ای که سیگار توش کشیده باشن نفس بکشم . دیواراش انگار خفه شدن آدم نفسش میگیره . شوهرم زندگی که نکرده اونجا فقط صب تا شب کار کرده و شبا تو اون خونه خوابیده تا صب بشه و باز بره سر کار . نه مهمونی توش گرفته شده نه کسی گلدون خریده بزاره گوشه خونه و بهش آب بده .
بهش گفتم ینی چون بوی زندگی نمیده دوس نداری بری؟ خب تو برو و رنگ و لعاب زندگی بپاش به در و دیواراش .. گف فقط همین نیست که بوی زندگی نده .. . ذهن خونه آشفته است انگار نمیدونم چیا قبلن توش اتفاق افتاده و کی رفته اومده. نمیخوام هر روز و هر شب دیوارا ، مبلا ، تخت خواب ، پرده ها ، آینه ها بهم هجوم بیارن تا قصه هایی که اونا میدونن و من نمیدونمو برام تعریف کنن.
دیگه نتونستم چیزی به دوستم بگم . اما یه بار دیگه با خودم گفتم همه دخترا دوست دارن عروس که میشن برن یه خونه تازه و جهیزیه شونو به سلیقه خودشون ببرن و بچینن تو خونه شون . میدونی؟ دخترا دوس دارن خونه شون مال خودشون باشه . رنگ زندگی داشته باشه . خونه باید عطر یه زنو داشته باشه زنی که خودت باشی نه کسی که نمیدونی کیه!
#مانگ_میرزایی
۲۳۰.۱k
۲۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.