58/مروری بر فرمایشات امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا
58/مروری بر فرمایشات امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا
امام علیه السلام پس از سخنرانی دوم ، عمرسعد را خواست و او با اینکه از این ملاقات اکراه داشت و نمی خواست با آن حضرت مواجه گردد بالا خره به جلو آمد و حسین بن علی علیهما السلام برای آخرین بار با وی اتمام حجت نمود و خطر و عواقب وخیم اقدام و تصمیم او را در باره جنگ با آن حضرت بدو تذکر داد و چنین فرمود :
(( تو خیال می کنی با کشتن من و به وسیله ریختن خون من به یک جایزه بزرگ و ارزنده ! و به استانداری ری و گرگان نایل خواهی گردید ؟ نه ، به خدا سوگند ! چنین ریاستی به تو گوارا نخواهد شد و این ، پیمانی است محکم و پیش بینی شده ، اینک آنچه از دستت بیاید انجام بده که پس از من نه در دنیا و نه در آخرت روی خوش و راحتی نخواهی دید و در هر دو جهان معذب و مورد خشم خدا و خلق خدا خواهی گردید و چندان دور نیست آن روزی که سر بریده تو را در همین شهر کوفه بر بالای نی بزنند و کودکان این شهر سر تو را اسباب بازی قرار دهند و سنگبارانش کنند))
عمرسعد با شنیدن سخنان امام بدون اینکه جوابی داده باشد ، از آن حضرت روی برگرداند و با قیافه خشمگین ، خود را به صف سپاهیان رسانید .
ذلت و بدبختی عمرسعد بلافاصله پس از جریان عاشورا شروع شد ؛ زیرا وی به هنگامی که به همراه اسرا وارد کوفه گردید برای دادن گزارش جریان کربلا ، به ملاقات ابن زیاد رفت ، ابن زیاد پس ازاستماع این گزارش به وی گفت : اینک آن فرمان کتبی را که برای جنگ با حسین به تو داده بودم ، به خود من برگردان . عمرسعد به بهانه اینکه متن فرمان در گیرودار جنگ مفقود شده است ، از تحویل دادن آن خودداری ورزید ولی چون اصرار شدید ابن زیاد را دید ، گفت : امیر ! چرا چنین اصرار می ورزی من که فرمان تو را اطاعت کردم و حسین و یارانش را کشتم و اما این فرمان تو باید در نزد من بماند تا بر عجایز و پیرزنان قریش در مدینه و شهرهای دیگر ارائه دهم و عذر خویش را بخواهم .
و بنا به نقل سبط بن جوزی ، ابن زیاد برآشفت و جرّ و بحث در میان آن دو به آنجا کشید که عمرسعد چون از دارالاماره به سوی خانه خویش حرکت می کرد ، چنین گفت : هیچ مسافری دیده نشده است که مانند من با دست خالی و با بدبختی به خانه خویش مراجعت کند که هم دنیا را از دست دادم و هم آخرت را .
او پس از این جریان خانه نشین گردید ؛ زیرا هم مورد خشم ابن زیاد قرار گرفت و هم مورد نفرت عموم مردم کوفه که هروقت به مسجد می رفت مردم از وی کناره می گرفتند و هر وقت از کوچه و بازار عبور می کرد مرد و زن و کوچک و بزرگ او را سبّ و لعن می نمودند و به همدیگر نشان می دادند و می گفتند : ((هذا قاتِلُ الْحُسَیْنِ ؛ )) این است آن مردی که حسین را شهید نمود.
#حدیث#احادیث#روایت#روایات#امام#امامان#معصوم#معصومین#امامت#hadis#imam#شیعه#تشیع#اسلام#اهل_بیت#اهلبیت#حسین#امام_حسین#عاشورا#کربلا#از_مدینه_تا_کربلا#عاشورا#زیارت_عاشورا#
امام علیه السلام پس از سخنرانی دوم ، عمرسعد را خواست و او با اینکه از این ملاقات اکراه داشت و نمی خواست با آن حضرت مواجه گردد بالا خره به جلو آمد و حسین بن علی علیهما السلام برای آخرین بار با وی اتمام حجت نمود و خطر و عواقب وخیم اقدام و تصمیم او را در باره جنگ با آن حضرت بدو تذکر داد و چنین فرمود :
(( تو خیال می کنی با کشتن من و به وسیله ریختن خون من به یک جایزه بزرگ و ارزنده ! و به استانداری ری و گرگان نایل خواهی گردید ؟ نه ، به خدا سوگند ! چنین ریاستی به تو گوارا نخواهد شد و این ، پیمانی است محکم و پیش بینی شده ، اینک آنچه از دستت بیاید انجام بده که پس از من نه در دنیا و نه در آخرت روی خوش و راحتی نخواهی دید و در هر دو جهان معذب و مورد خشم خدا و خلق خدا خواهی گردید و چندان دور نیست آن روزی که سر بریده تو را در همین شهر کوفه بر بالای نی بزنند و کودکان این شهر سر تو را اسباب بازی قرار دهند و سنگبارانش کنند))
عمرسعد با شنیدن سخنان امام بدون اینکه جوابی داده باشد ، از آن حضرت روی برگرداند و با قیافه خشمگین ، خود را به صف سپاهیان رسانید .
ذلت و بدبختی عمرسعد بلافاصله پس از جریان عاشورا شروع شد ؛ زیرا وی به هنگامی که به همراه اسرا وارد کوفه گردید برای دادن گزارش جریان کربلا ، به ملاقات ابن زیاد رفت ، ابن زیاد پس ازاستماع این گزارش به وی گفت : اینک آن فرمان کتبی را که برای جنگ با حسین به تو داده بودم ، به خود من برگردان . عمرسعد به بهانه اینکه متن فرمان در گیرودار جنگ مفقود شده است ، از تحویل دادن آن خودداری ورزید ولی چون اصرار شدید ابن زیاد را دید ، گفت : امیر ! چرا چنین اصرار می ورزی من که فرمان تو را اطاعت کردم و حسین و یارانش را کشتم و اما این فرمان تو باید در نزد من بماند تا بر عجایز و پیرزنان قریش در مدینه و شهرهای دیگر ارائه دهم و عذر خویش را بخواهم .
و بنا به نقل سبط بن جوزی ، ابن زیاد برآشفت و جرّ و بحث در میان آن دو به آنجا کشید که عمرسعد چون از دارالاماره به سوی خانه خویش حرکت می کرد ، چنین گفت : هیچ مسافری دیده نشده است که مانند من با دست خالی و با بدبختی به خانه خویش مراجعت کند که هم دنیا را از دست دادم و هم آخرت را .
او پس از این جریان خانه نشین گردید ؛ زیرا هم مورد خشم ابن زیاد قرار گرفت و هم مورد نفرت عموم مردم کوفه که هروقت به مسجد می رفت مردم از وی کناره می گرفتند و هر وقت از کوچه و بازار عبور می کرد مرد و زن و کوچک و بزرگ او را سبّ و لعن می نمودند و به همدیگر نشان می دادند و می گفتند : ((هذا قاتِلُ الْحُسَیْنِ ؛ )) این است آن مردی که حسین را شهید نمود.
#حدیث#احادیث#روایت#روایات#امام#امامان#معصوم#معصومین#امامت#hadis#imam#شیعه#تشیع#اسلام#اهل_بیت#اهلبیت#حسین#امام_حسین#عاشورا#کربلا#از_مدینه_تا_کربلا#عاشورا#زیارت_عاشورا#
۴۸۸
۰۳ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.