تکپارتی
#درخواستی
#تکپارتی_نامجون
ویو میا
نامجون چند روزیه رفته سفر ... ولی اون نمی دونست که من فوبیای تنهایی دارم
من جز نامجون کسیو ندارم .. بخاطرش با کل خانوادم قطع رابطه کرده بودم ...
واسه همین به کوکی زنگ زدم که این چند وقت بیاد پیشم بمونه ..
* پرش زمانی به ۵ روز بعد *
با کوک داشتیم فیلم نگاه می کردیم که زنگ در خورده شد ... کوک واسه اینکه می ترسید مزاحم باشه و من بلایی سرم بیاد رفت درو باز کرد که با داد نامجون که گفت ...
نامجون : کوک ... تتتووااییینننجججاااا چچییککاااررر ممییککنننیی ؟ ( داد )
میا : اوه ... نامجونا خوش برگشتی
نامجون : میا خفه شو .. کوک اینجا چیکار می کنی ؟
کوک : ن.نامی ... م.من توضیح می دم ...
نامجون : نمی خواد از خونه ی من گمشو
کوک رفت و من موندمو نامجون ...
نامجون : میا ... توضیح بده ...
میا : نامجونی ... من از تنهایی فوبیا دارم ... و.وقتی رفتی نمی خواستم نگران من باشی ... واسه همینم به کوک گفتم بیاد پیشم تنها نباشم ... کوک مثل برادر منه ....
نامجون : اوو ... میا چرا نگفتی بهم؟
نامجون منو تو بغلش کشید و با خوبیو خوشی زندگی کردیم ... 🤍
پایان
#تکپارتی_نامجون
ویو میا
نامجون چند روزیه رفته سفر ... ولی اون نمی دونست که من فوبیای تنهایی دارم
من جز نامجون کسیو ندارم .. بخاطرش با کل خانوادم قطع رابطه کرده بودم ...
واسه همین به کوکی زنگ زدم که این چند وقت بیاد پیشم بمونه ..
* پرش زمانی به ۵ روز بعد *
با کوک داشتیم فیلم نگاه می کردیم که زنگ در خورده شد ... کوک واسه اینکه می ترسید مزاحم باشه و من بلایی سرم بیاد رفت درو باز کرد که با داد نامجون که گفت ...
نامجون : کوک ... تتتووااییینننجججاااا چچییککاااررر ممییککنننیی ؟ ( داد )
میا : اوه ... نامجونا خوش برگشتی
نامجون : میا خفه شو .. کوک اینجا چیکار می کنی ؟
کوک : ن.نامی ... م.من توضیح می دم ...
نامجون : نمی خواد از خونه ی من گمشو
کوک رفت و من موندمو نامجون ...
نامجون : میا ... توضیح بده ...
میا : نامجونی ... من از تنهایی فوبیا دارم ... و.وقتی رفتی نمی خواستم نگران من باشی ... واسه همینم به کوک گفتم بیاد پیشم تنها نباشم ... کوک مثل برادر منه ....
نامجون : اوو ... میا چرا نگفتی بهم؟
نامجون منو تو بغلش کشید و با خوبیو خوشی زندگی کردیم ... 🤍
پایان
۳.۵k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.