سال کلاس سوم دبیرستان بودم دو تا کوچه پایین تر از محله
سال ۵۹ کلاس سوم دبیرستان بودم دو تا کوچه پایین تر از محله ما خونواده ای زندگی می کردن که باباشون قصاب بود ، این خانواده دختری داشتن به نام مریم ....!
دختر زیاد خوشگلی نبود ولی چجوری بگم چشماش سگ داشت و یه چادر با گلای ریز و صورتی رنگ سرش می کرد ...
همیشه پدر بزرگ و دایی بزرگمون به من و داداشم سفارش و گوشزد می کردن وقتی دختری از محله عبور می کنه سرتون به کار خودتون باشه ونگاه معنی داری به ناموس مردم نکنین چون خودتون خواهر دارین و از قدیم گفتن اگه از دیوار کسی بالا بری بالاخره کسانی هم پیدا میشن که از دیوار خونه شما بالا برن ...
زیاد اهل سر کوچه علاف وایستادن و مثل بعضی از بچه های اون دوره اهل متلک گویی به دخترا و حرکات دور از شأن نبودم ....
ولی چون چند بار با مریم چشم تو چشم شده بودم و سیگنالهای مثبتی در نگاهش دیدم دلم می خواست یه چیزی بهش بگم که هم متلک حساب نشه و هم تو ذوقش نخوره ...
از طرفی از باباشم که چشاش باباغوری بود و همیشه با یه روپوش سفید آلوده به خون و یه ساطوری که به دستش بود رفت و آمد می کرد هراس داشتم ...
جان مادرتون حالا این چیزا رو می نویسم پیش خودتون نگین این عباس چقدر چش چرون بوده ....!!
اقتضای زمان بود و سن و سال و محیط زندگی و دغدغه های اون دوران...
مریم بعضی روزا که سبزی می خرید مسیر عبورش از جلوی خونه ما بود یه روز که از جلوی خونه ما رد می شد با همفکری خواهر بزرگم که الان ۷۰ سال سن داره بطور ناگهانی از در خونه پریدم بیرون که به حالت غافلگیری جلوی مریم در بیام ولی به محضی که باهاش روبرو شدم دستپاچه شدم و دیگه خیلی به خودم فشار آوردم گفتم : سلااام ...!!🥴
چون چند بار ازش لبخند دیده بودم فکر می کردم اونم معرفت به خرج میده و هیچ کاری نکنه حداقل یه لبخند و گوشه چشمی نشون میده ولی بی معرفت در کمال ناباوری در جواب سلام من اصطلاح رایج اون زمان یعنی « سَرت تو کُلام » رو به زبون آورد و پاک ما رو ضایع کرد ....!!🥴🥴
بد جوری با خاک کوچه یکی شدم ....!! 🥴
خودمو برای یک حرکت انتقامی در روزهای بعد آماده کردم ...
چند روز گذشت دنبال فرصت بودم تا خیط شدنمو تلافی کنم..
یه روز سر ظهر مریم رو دیدم که از کوچه باریکی که به کوچه ما راه داشت داره با عجله میاد و چادرشم هی باد میده .....!!
یه جمله ای رو که معمولا آقا بزرگ خدا بیامرزمون در عید نوروز موقع عیدی دادن به دخترای فامیل به زبون میآورد سر زبونم می چرخوندم که به محض روبرو شدن با مریم بهش بگم
سر نبش کوچه پشت دیوار به حالت کمین ایستادم
خب تا اینجا رو داشته باشین من بازم بر می گردم
قربان شما عباس
دختر زیاد خوشگلی نبود ولی چجوری بگم چشماش سگ داشت و یه چادر با گلای ریز و صورتی رنگ سرش می کرد ...
همیشه پدر بزرگ و دایی بزرگمون به من و داداشم سفارش و گوشزد می کردن وقتی دختری از محله عبور می کنه سرتون به کار خودتون باشه ونگاه معنی داری به ناموس مردم نکنین چون خودتون خواهر دارین و از قدیم گفتن اگه از دیوار کسی بالا بری بالاخره کسانی هم پیدا میشن که از دیوار خونه شما بالا برن ...
زیاد اهل سر کوچه علاف وایستادن و مثل بعضی از بچه های اون دوره اهل متلک گویی به دخترا و حرکات دور از شأن نبودم ....
ولی چون چند بار با مریم چشم تو چشم شده بودم و سیگنالهای مثبتی در نگاهش دیدم دلم می خواست یه چیزی بهش بگم که هم متلک حساب نشه و هم تو ذوقش نخوره ...
از طرفی از باباشم که چشاش باباغوری بود و همیشه با یه روپوش سفید آلوده به خون و یه ساطوری که به دستش بود رفت و آمد می کرد هراس داشتم ...
جان مادرتون حالا این چیزا رو می نویسم پیش خودتون نگین این عباس چقدر چش چرون بوده ....!!
اقتضای زمان بود و سن و سال و محیط زندگی و دغدغه های اون دوران...
مریم بعضی روزا که سبزی می خرید مسیر عبورش از جلوی خونه ما بود یه روز که از جلوی خونه ما رد می شد با همفکری خواهر بزرگم که الان ۷۰ سال سن داره بطور ناگهانی از در خونه پریدم بیرون که به حالت غافلگیری جلوی مریم در بیام ولی به محضی که باهاش روبرو شدم دستپاچه شدم و دیگه خیلی به خودم فشار آوردم گفتم : سلااام ...!!🥴
چون چند بار ازش لبخند دیده بودم فکر می کردم اونم معرفت به خرج میده و هیچ کاری نکنه حداقل یه لبخند و گوشه چشمی نشون میده ولی بی معرفت در کمال ناباوری در جواب سلام من اصطلاح رایج اون زمان یعنی « سَرت تو کُلام » رو به زبون آورد و پاک ما رو ضایع کرد ....!!🥴🥴
بد جوری با خاک کوچه یکی شدم ....!! 🥴
خودمو برای یک حرکت انتقامی در روزهای بعد آماده کردم ...
چند روز گذشت دنبال فرصت بودم تا خیط شدنمو تلافی کنم..
یه روز سر ظهر مریم رو دیدم که از کوچه باریکی که به کوچه ما راه داشت داره با عجله میاد و چادرشم هی باد میده .....!!
یه جمله ای رو که معمولا آقا بزرگ خدا بیامرزمون در عید نوروز موقع عیدی دادن به دخترای فامیل به زبون میآورد سر زبونم می چرخوندم که به محض روبرو شدن با مریم بهش بگم
سر نبش کوچه پشت دیوار به حالت کمین ایستادم
خب تا اینجا رو داشته باشین من بازم بر می گردم
قربان شما عباس
- ۱۰.۸k
- ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط