رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۱۱۰
#آدین
_آدین
_جان آدین
_میشه حالا صحبت کنیم؟
همینطور که موهاشو نوازش میکردم گفتم:
_ن فک کردن بهش عصابمو خورد میکنه
_بی خودی عصابتو خورد میکنی
بهش نگاه کردم وقتی نگامو روی خودش دید گفت:
_آدین..این حساسیت ها برای چیه!.سن کمش؟..فاصله سنیشون؟
غیرت برادرانه؟..دوست بودن اشکان با دخترا؟..یا علاقه ای زیادی که به آدرینا داری؟..اینو بدون عزیزم..منم سنم کم بود که باتونامزد کردم..منو توهم فاصله سنی داریم اینو بدون مهم عشقه نه فاصله سنی..درسته غیرتی بودن روی ناموس آدم خوبه اما آدرینا کار اشتباهی نکرده..وبه نظر من خودت ام خوب میدونی که رابطه اشکان با دخترا چطور بوده من خودمم دیدم چطور رفتار میکرد اون فقط برای تفریح و خاموش کردن احساسش نسبت به آدرینا چون میدونست تو راضی نمیشی..و اینو خودت بهتر ازمن میدونی که نامزدی ما چه ضربه بدی به آدرینا زد چون فکر میکردبا نامزدی تو اون تنها میشه وفکر میکرد با وجود من اون نمیتونه به برادرش نزدیک بشه اون همین حسی روکه تو الان داری رو داشته آدینم
پس این طبیعه که خواهروبرادر بهم وابسته باشن..اونم شما دوتا که انقدر همو دوست دارین این دوست داشتنتون اولین روزی که خونتون بودم متوجه شدم بخصوص اون ماهیتابه توی دست مامان آرزو و سقوطش سر بابا آرش..
با حرف آخرش ریزخندیدم و ادامه داد
_آدین..کاری نکن با جدا کردن اشکان از آدرینا نفرت آتیش بکشه تو چشماش
با حرف آخرش بدنم لرزید..اون راست میگفت ولی اول از همه باید بفهمم عشقشون واقعیه یا ی هوس زود گذر..
به در اتاق ضربه زدم که در توست آدرینای سربه زیر باز شد خندم گرفت هی خدایا نگاه عشق چیکار با آدم میکنه..کنارهم روی تخت نشستیم با استرس باانگشتای دستش بازی میکرد..سرمو به سمتش برگردوندم و سوالی پرسیدم که باعث تعجب آدرینا شد
_برام عشق رو معنی کن
چندبار زیر لب چیزی زمزمه کرد ولی ساکت شد چشماشو بست و آروم شروع به صحبت کردن کرد.
_عشق..به نظر من عشق کلمه مقدسه..اگه عاشق بشی دیگه مغز فرمانروای رفتارات نیست این قلبته که به لرزش میفته و حاکم جسم و روحت میشه..من به عشق و عاشق شدن اعتقاد دارم چون این عشقه که آغوشش آرامش بخشه.. این عشقه که نگاش دیوونت میکنه..این عشقه که ضربان قلبت باوجود اون بالا میره..این عشقه که نفست به نفسش بستست..این عشقه که کاری میکنه زندگیتو به نامش ب بزنی..این عشقه که حاظری واسش هرکاری کنی..این عشقه که حتا حاظری جونتم بدی ولی اون چیزیش نشه..
[و گویا تو به سینه ی من آب دادی،
و در آن قلبی رویید،
که عقل و دین باخته تویت:]
لبخندی زدم..خواهرم عاشق شده..خدایا خودت مواظبشون باش
پارت۱۱۰
#آدین
_آدین
_جان آدین
_میشه حالا صحبت کنیم؟
همینطور که موهاشو نوازش میکردم گفتم:
_ن فک کردن بهش عصابمو خورد میکنه
_بی خودی عصابتو خورد میکنی
بهش نگاه کردم وقتی نگامو روی خودش دید گفت:
_آدین..این حساسیت ها برای چیه!.سن کمش؟..فاصله سنیشون؟
غیرت برادرانه؟..دوست بودن اشکان با دخترا؟..یا علاقه ای زیادی که به آدرینا داری؟..اینو بدون عزیزم..منم سنم کم بود که باتونامزد کردم..منو توهم فاصله سنی داریم اینو بدون مهم عشقه نه فاصله سنی..درسته غیرتی بودن روی ناموس آدم خوبه اما آدرینا کار اشتباهی نکرده..وبه نظر من خودت ام خوب میدونی که رابطه اشکان با دخترا چطور بوده من خودمم دیدم چطور رفتار میکرد اون فقط برای تفریح و خاموش کردن احساسش نسبت به آدرینا چون میدونست تو راضی نمیشی..و اینو خودت بهتر ازمن میدونی که نامزدی ما چه ضربه بدی به آدرینا زد چون فکر میکردبا نامزدی تو اون تنها میشه وفکر میکرد با وجود من اون نمیتونه به برادرش نزدیک بشه اون همین حسی روکه تو الان داری رو داشته آدینم
پس این طبیعه که خواهروبرادر بهم وابسته باشن..اونم شما دوتا که انقدر همو دوست دارین این دوست داشتنتون اولین روزی که خونتون بودم متوجه شدم بخصوص اون ماهیتابه توی دست مامان آرزو و سقوطش سر بابا آرش..
با حرف آخرش ریزخندیدم و ادامه داد
_آدین..کاری نکن با جدا کردن اشکان از آدرینا نفرت آتیش بکشه تو چشماش
با حرف آخرش بدنم لرزید..اون راست میگفت ولی اول از همه باید بفهمم عشقشون واقعیه یا ی هوس زود گذر..
به در اتاق ضربه زدم که در توست آدرینای سربه زیر باز شد خندم گرفت هی خدایا نگاه عشق چیکار با آدم میکنه..کنارهم روی تخت نشستیم با استرس باانگشتای دستش بازی میکرد..سرمو به سمتش برگردوندم و سوالی پرسیدم که باعث تعجب آدرینا شد
_برام عشق رو معنی کن
چندبار زیر لب چیزی زمزمه کرد ولی ساکت شد چشماشو بست و آروم شروع به صحبت کردن کرد.
_عشق..به نظر من عشق کلمه مقدسه..اگه عاشق بشی دیگه مغز فرمانروای رفتارات نیست این قلبته که به لرزش میفته و حاکم جسم و روحت میشه..من به عشق و عاشق شدن اعتقاد دارم چون این عشقه که آغوشش آرامش بخشه.. این عشقه که نگاش دیوونت میکنه..این عشقه که ضربان قلبت باوجود اون بالا میره..این عشقه که نفست به نفسش بستست..این عشقه که کاری میکنه زندگیتو به نامش ب بزنی..این عشقه که حاظری واسش هرکاری کنی..این عشقه که حتا حاظری جونتم بدی ولی اون چیزیش نشه..
[و گویا تو به سینه ی من آب دادی،
و در آن قلبی رویید،
که عقل و دین باخته تویت:]
لبخندی زدم..خواهرم عاشق شده..خدایا خودت مواظبشون باش
۷.۵k
۳۰ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.