رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۱۱۱
همینطور که داشتم عطرمو روی مچ دستم و گردنم میزدم به آدرینا فکر میکردم که یهو با فرو رفتن گونم سرمو برگردودندم دیدم نور محکم گونمو بوس کرده و با ذوق نگام میکرد..لبخندی زدم و عطرمو روی میز گذاشتم دستمو دور کمرش حلقه کردم که دوباره نور گونمو بوسید و باذوق گفت:میدونستم میدونستم همه چی حل میشه وای آدین عاشقتم آدرینا حقشه که عاشق بشه میگم بجای دندون پزشک روانشناس بشم چطوره انگار حرفام تاثیر گذاره مگه نه؟
سرمو روی پیشونیش گذاشتم وگفتم:
_شما همون بهتر دندون پزشک شی چون فقط باید صدات منو آروم کنه نه مردمو تازشم مگه من روانیم!!
انقدر بانمک گفتم حرف آخرمو که شروع کرد به خندیدن و همینطور که میخندید نوچی کرد که خندیدم گفتم:
_انگار نوچ گفتنم روت تاثیر گذاشته
خندید و سرشو تکون دادوگفت:
_معلومه تاثیر میزار چون خانوادگی از این کلمه جادویی استفاده میکنین..
_نچ بابا
خندید و بعد به اطراف نگاه کرد وگفت:
_لباس انتخاب نکردی!؟
_نچ
_میشه من انتخاب کنم؟
_نچ
_چرا؟
_چون باید..
سریع دستشو روی دستم که دورکمرش بود گذاشت و دستمو ازهم باز کرد و به سمت کمد لباسام رفت کع بلند گفتم:
_چرا رفتی من که..
پرید سرحرفم و گفت:چون میدونم میخواستی چی بگی
_چی؟!
_بوسم کن
خنده بلندی کردم دقیقا زد بود به هدف خوشم میمومد وقتی میدم منو از خودمم بهتر میشناسه و عکس العملامو می دونه داشتم بهش نگاه میکردم که داشت دنبال جلیقه میگشت که بلند گفت:
_بهتره بجای دید زدنم موهاتو خشک کنی..
راست میگفت چون تازه از حموم اومده بودم موهام خیس بود وباید موهامو خشک میکردم چون امشب خونه آقا بزرگ بودیم برای همین نور داشت لباس برام انتخاب میکرد صداشو شنیدم که گفت:امشب کت نپوش جلیقه قشنگتره
_باشه هرچی خانم خانما بگن
همینطور که داشت لباس انتخاب میکرد گفت:
_به آدرینا چی گفتی؟بهش گفتی میتونن باهم باشن؟
_مگه باهاش حرف نزدی؟
_نه
با لحنی که مخصوص مچ گیریه گفتم:
_پس چرا انقدر خوشحال بودی و بوسم کردی؟!
روی کلمه لوس تاکید کردم که با حرفی که زد ضایع شدم..
_چون وقتی آدرینا رو دیدم خوشحال بود وآهنگ میخوندم منم نخواستم مزاحمش بشم و وقتی دیدم این حالشو دیدم فهمیدم همه چی حل شده..حالا بگو چی گفتی؟
_چیز خاصی نگفتم ازش خواستم عشقو برام تعریف کنه که با تعرفی که کرد فهمیدم خواهرم لایق این عشق هست فقط اون لحظه بهش گفتم اگه دوست داشته باشه حاظره برات بجنگه و تورو بدست بیاره پس نیازی نیست اشک بریزی..
لبخندی زد و لباسامو مرتبط روی تخت گذاشت داشت میرفت که گفتم:کجا؟
_حمام
لبخند شیطونی زدم وگفتم:وایسا لباسمو بپوشم تا ببینی چطور میشم..
وبعد دستمو روی کمربند حوله گذاشتم تا بازش کنم که نور سریع دستشو روی چشماش گذاشت و گفت:آدین زشته..
پارت۱۱۱
همینطور که داشتم عطرمو روی مچ دستم و گردنم میزدم به آدرینا فکر میکردم که یهو با فرو رفتن گونم سرمو برگردودندم دیدم نور محکم گونمو بوس کرده و با ذوق نگام میکرد..لبخندی زدم و عطرمو روی میز گذاشتم دستمو دور کمرش حلقه کردم که دوباره نور گونمو بوسید و باذوق گفت:میدونستم میدونستم همه چی حل میشه وای آدین عاشقتم آدرینا حقشه که عاشق بشه میگم بجای دندون پزشک روانشناس بشم چطوره انگار حرفام تاثیر گذاره مگه نه؟
سرمو روی پیشونیش گذاشتم وگفتم:
_شما همون بهتر دندون پزشک شی چون فقط باید صدات منو آروم کنه نه مردمو تازشم مگه من روانیم!!
انقدر بانمک گفتم حرف آخرمو که شروع کرد به خندیدن و همینطور که میخندید نوچی کرد که خندیدم گفتم:
_انگار نوچ گفتنم روت تاثیر گذاشته
خندید و سرشو تکون دادوگفت:
_معلومه تاثیر میزار چون خانوادگی از این کلمه جادویی استفاده میکنین..
_نچ بابا
خندید و بعد به اطراف نگاه کرد وگفت:
_لباس انتخاب نکردی!؟
_نچ
_میشه من انتخاب کنم؟
_نچ
_چرا؟
_چون باید..
سریع دستشو روی دستم که دورکمرش بود گذاشت و دستمو ازهم باز کرد و به سمت کمد لباسام رفت کع بلند گفتم:
_چرا رفتی من که..
پرید سرحرفم و گفت:چون میدونم میخواستی چی بگی
_چی؟!
_بوسم کن
خنده بلندی کردم دقیقا زد بود به هدف خوشم میمومد وقتی میدم منو از خودمم بهتر میشناسه و عکس العملامو می دونه داشتم بهش نگاه میکردم که داشت دنبال جلیقه میگشت که بلند گفت:
_بهتره بجای دید زدنم موهاتو خشک کنی..
راست میگفت چون تازه از حموم اومده بودم موهام خیس بود وباید موهامو خشک میکردم چون امشب خونه آقا بزرگ بودیم برای همین نور داشت لباس برام انتخاب میکرد صداشو شنیدم که گفت:امشب کت نپوش جلیقه قشنگتره
_باشه هرچی خانم خانما بگن
همینطور که داشت لباس انتخاب میکرد گفت:
_به آدرینا چی گفتی؟بهش گفتی میتونن باهم باشن؟
_مگه باهاش حرف نزدی؟
_نه
با لحنی که مخصوص مچ گیریه گفتم:
_پس چرا انقدر خوشحال بودی و بوسم کردی؟!
روی کلمه لوس تاکید کردم که با حرفی که زد ضایع شدم..
_چون وقتی آدرینا رو دیدم خوشحال بود وآهنگ میخوندم منم نخواستم مزاحمش بشم و وقتی دیدم این حالشو دیدم فهمیدم همه چی حل شده..حالا بگو چی گفتی؟
_چیز خاصی نگفتم ازش خواستم عشقو برام تعریف کنه که با تعرفی که کرد فهمیدم خواهرم لایق این عشق هست فقط اون لحظه بهش گفتم اگه دوست داشته باشه حاظره برات بجنگه و تورو بدست بیاره پس نیازی نیست اشک بریزی..
لبخندی زد و لباسامو مرتبط روی تخت گذاشت داشت میرفت که گفتم:کجا؟
_حمام
لبخند شیطونی زدم وگفتم:وایسا لباسمو بپوشم تا ببینی چطور میشم..
وبعد دستمو روی کمربند حوله گذاشتم تا بازش کنم که نور سریع دستشو روی چشماش گذاشت و گفت:آدین زشته..
۴.۴k
۳۰ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.