چند روزی بود
چند روزی بود
بدجور لنز چشمای مبارک خانجانم روی قد و شکل و قیافه من زوم شده بود
و هر چند دقیقه صدایش بلند میشد که دخترجان این چه طرز راه رفتنه ، چرا حرف زدنت اینقدر ناز دارد و ...
و وای به روزی که خانجانم روی یکی از دخترای فامیل به این شکل زوم میشد یعنی تا چن روز آینده بدون شک جوهر عقدنامه دختر خشک شده بود .
منم که حس ششم دخترانه ام بکار افتاده بود تا می توانستم خودم را جلوی چشمان خانجانم ظاهر نمیکردم .
زد و از اقبال مبارکم مادرجان هوس قورمه سبزی اینجانب را نمود ، بیرون آمدنم مصادف شد با پایین آمدن عینک ته استکانی خانجان و بردن نام من که آه از نهادم بلند کرد.
بالاخره مهر دهان خانجانم باز شد و گف خانم حاج سعادتی من را دیده و پسندیده و آخر هفته برای خواستگاری قدم رنجه میکنند
هرچه چشم و ابرو آمدم هرچه صدایم را پس کله ام انداختم و گفتم نه اثر نکرد که نکرد .
آخر هفته رسید و من در این فکر بودم که چطور پسرحاج سعادتی را دک کنم تا دیگر پیدایش نشود .
به عشق در نگاه اول ایمان دارید؟!
حق دارید من هم ایمان نداشتم تا وقتی او را دیدم ...
پسر حاج سعادتی برایم شد نیمه که چه عرض کنم کل وجود گم شده ام گمانم قبل دیدن او هیچوقت زندگی نکرده بودم .
درست است که پسر حاج سعادتی کم میگوید دوستت دارم ولی عاشقانه های بقچه پیچ شده اش عاشقم کرد هرروز بیشتر از دیروز .
خدابیامرز خانجانم میگفت قرار نیست همیشه عاشق پسری بشویم که حرفهای عاشقانه میزند و دم به دیقه تصدقمان میرود گاهی مردهایی هستن مثل حاج بابات که هیچوقت دوستت دارم هایشان را به زبان نیاوردند برعکس ، آن را میشود از کارهایشان متوجه شوی ... عشقای امروز پر از تصدقت شوم هایست که نه به دردمان میخورد نه #تعهد میاورد.
#فاطمه_بختیاری
بدجور لنز چشمای مبارک خانجانم روی قد و شکل و قیافه من زوم شده بود
و هر چند دقیقه صدایش بلند میشد که دخترجان این چه طرز راه رفتنه ، چرا حرف زدنت اینقدر ناز دارد و ...
و وای به روزی که خانجانم روی یکی از دخترای فامیل به این شکل زوم میشد یعنی تا چن روز آینده بدون شک جوهر عقدنامه دختر خشک شده بود .
منم که حس ششم دخترانه ام بکار افتاده بود تا می توانستم خودم را جلوی چشمان خانجانم ظاهر نمیکردم .
زد و از اقبال مبارکم مادرجان هوس قورمه سبزی اینجانب را نمود ، بیرون آمدنم مصادف شد با پایین آمدن عینک ته استکانی خانجان و بردن نام من که آه از نهادم بلند کرد.
بالاخره مهر دهان خانجانم باز شد و گف خانم حاج سعادتی من را دیده و پسندیده و آخر هفته برای خواستگاری قدم رنجه میکنند
هرچه چشم و ابرو آمدم هرچه صدایم را پس کله ام انداختم و گفتم نه اثر نکرد که نکرد .
آخر هفته رسید و من در این فکر بودم که چطور پسرحاج سعادتی را دک کنم تا دیگر پیدایش نشود .
به عشق در نگاه اول ایمان دارید؟!
حق دارید من هم ایمان نداشتم تا وقتی او را دیدم ...
پسر حاج سعادتی برایم شد نیمه که چه عرض کنم کل وجود گم شده ام گمانم قبل دیدن او هیچوقت زندگی نکرده بودم .
درست است که پسر حاج سعادتی کم میگوید دوستت دارم ولی عاشقانه های بقچه پیچ شده اش عاشقم کرد هرروز بیشتر از دیروز .
خدابیامرز خانجانم میگفت قرار نیست همیشه عاشق پسری بشویم که حرفهای عاشقانه میزند و دم به دیقه تصدقمان میرود گاهی مردهایی هستن مثل حاج بابات که هیچوقت دوستت دارم هایشان را به زبان نیاوردند برعکس ، آن را میشود از کارهایشان متوجه شوی ... عشقای امروز پر از تصدقت شوم هایست که نه به دردمان میخورد نه #تعهد میاورد.
#فاطمه_بختیاری
۷.۳k
۰۵ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.