ادامه پارت قبل

ادامه پارت قبل 🗿
طاها_اگر میخای تنبیه نشی سریع لباسات و عوض کن بیا سالن.
بعداز اتمام حرفش از اتاق رفت بیرون، سریع لباسام رو عوض کردم و از اتاق خارج شدم، سر چرخوندم ولی پیداش نکردم، خواستم برگردم که یهو جلو ظاهر شد، از ترس هین بلندی کشیدم و دستمو گذاشتم رو قلبم و گفتم :
رها- خاک تو سرت ترسیدم.
بهش نگاه کردم که یهو اومد سمتم و به سمت دیوار هولم داد، گیج بهش نگاه کردم که سرش رو اورد گنار گوشم و لب زد :
طاها- من دیگه نمی‌تونم تحمل کنم رها.
بعداز اتمام حرفش سریع لباش رو روی لبام گذاشت و با عطش می‌بوسید، ناخوداگاه دستام رو دور گردنش حلقه کردم و همراهیش کردم، سست شده بودم و توان مخالفت باهاش رو نداشتم، در یک لحظه اون روز و اتفاقات داخل رستوران اومد جلوی چشمم، اون حس خوبی که چند دیقه پیش وجود داشت رفت و جاش رو به یه حس بد داد، چشمام رو روی هن فشردم تا اشکم سرازیر نشه، دستم رو گذاشتم تخت سینه‌اش و با تمام قدرتی که داشتن به عقب هولش دادم، درحالی که نفس نفس می‌زدم گفتم :
رها- بسه طاها بسه...
نفس عمیقی کشیدم و درحالی که سعی می‌کردم بغضم نشکنه لب زدم :
رها- کاری نکن ازت متنفرم بشم، دوست داشتنت به اندازه کافی برام دردناک هست!
یکه خورده نگاهم کرد، دهنش مثل ماهی باز و بسته می‌شد ولی انگار نمی‌دونست چی باید بگه، کوله‌پشتیم رو برداشتم و به سمت خروجی رفتم و به محض اینکه از اونجا خارج شدم بغضم شکست، خدایا مگه من چه گناهی به درگاه الهیت کردم؟!
با دیدن نور چراغ ماشینی از جام بلند شدم فکر کردم شکیب ولی اینکه ماشین شکیب نیست، سریع عقب کشیدم و پشت دیوار قایم شدم، یه مرد و یه دختر دیگه از ماشین پیاده شدن و به سمت در ورودی رفتن، یکم بیشتر به قیافه دختره دقت کردم، اون که آیداست.
با تعجب و کنجکاوی نگاهشون می‌کردم، بعداز اینکه مطمئن شدم رفتن داخل آروم به سمت در ورودی رفتم و بازش کردم و وارد شدم، به سمت گوشه ترین قسمت خونه رفتم و قایم شدم و نگاهشون کردم.
طاها عصبی لب زد :
طاها- چی می‌خوای اینجا؟
مرده قهقه‌ای زد و گفت :
- می‌بینم که دختر جدید دیدی آیدا رو یادت رفته، بالا بالاها می‌پری آقای بهمنی.
طاها دست به سینه زل زد بهش و گفت :
طاها- می‌تونم می‌پرم می‌تونی بپر.
مرده به نگاهی به اطراف انداخت و گفت :
- خودت می‌دونی عواقب این‌کارت چیه نه؟
طاها خونسرد لب زد :
طاها- هیچ غلطی نمی‌تونید بکنید، نه تو نه اون رئیست.
مرده پوزخندی زد و گفت :
- می‌دونی که رئیس اگر بخواد کاری رو انجام بده به راحتی می‌تونه.
طاها تک خندی زد و با خنده گفت :
طاها- مثل اینکه یادت رفته قدرتی که من دارم صد برابر که هیچ صدهزار برابر قدرتیِ که رئیست داره، من با یه اشاره می‌تونم خود رئیست رو با کل باندش و دم و دستگاهش بخرم پس بهش بگو انقدر دور و اطراف من نباشه، الان آدمت رو بردار و از اینجا گمشید.
آیدا که تا اون موقع ساکت بود گفت :
آیدا- طاها، اینو تو گوشت فرو کن نه من نه رئیس بزرگ نمی‌زاریم اون دختر برای تو باشه فهمیدی؟ اون دختر با اومدنش زندگی من و نابود کرد منم نابودش می‌کنم.
طاها پوزخندی زد و به سمت آیدا رفت و یه دور دورش چرخید و یهو موهاش رو گرفت و کشید که آیدا جیغ بلندی زد، مرده خواست بره سمت طاها که طاها سریع اسلحه‌اش رو درآورد و گرفت سمت نرده و با لحن عصبی رو به آیدا گفت :
طاها- نه تو نه اون رئیس حرومزاده‌ات هیج گوهی نمی‌تونید بخورید، اینم تو گوشت فرو کن اگر یه تار مو فقط یه تار مو از موهای رها کم بشه زندگی تو و اون رئیس حرومزاده‌ات و به خاک سیاه می‌شونم.
با اتمام حرفش موهای آیدا رو ول کرد و گفت :
طاها- الانم گمشید برید و حرفای که زدم و به رئیستون بگید.
آیدا و اون مرده با خشم به طاها نگاه کردن و به سمت خروجی قدم برداشتن، بعداز اینکه مطمئن شدم رفتن به سمت طاها رفتم.
#عشق_پر_دردسر
دیدگاه ها (۰)

#part70#طاهارها از ماشین پیاده شد و گفت :رها- شکیب دستت درد ...

سلام صبحتون بخیر 🌚✨

#part69#رهانیم ساعتی گذشته بود ولی شکیب هنوز نیومده بود، معل...

#part68#طاهاگوشیم رو گذاشتم داخل جیبم و به سمت در خروجی قدم ...

اولین مافیایی که منو بازی داد. پارت۳

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۴ساعت کاریم تمام شده بود رفتم سوار ...

جیمین فیک زندگی پارت ۳۹#

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط