part

#part69
#رها
نیم ساعتی گذشته بود ولی شکیب هنوز نیومده بود، معلوم نیست این پسره کجا مونده.
رو کردم سمت طاها و پرسیدم :
رها- چرا اتقدر دیر کرد؟ نکنه اتفاقی افتاده؟
درحالی که به رو به روش خیره بود گفت :
طاها- اینجا خارج از شهره تا بیاد حداقل یک ساعت طول می‌کشه.
سری تکون دادم و چیزی نگفتم، سرم رو گذاشتم رو زانوم و چشمام رو بستم، بشدت خسته بودم، دیشب نتونسته بودم درست بخوابم و از ساعت شیش صبح بیدار بودم و از وقتی اومده بودین اینجا بکوب تمرین کردیم و یکجا ننشسته بودم.
طاها- خوابت می‌اد؟
سرم رو بلند کردم و با چشمای نیمه باز نگاهش کردم و بی‌جون لب زدم :
رها- آره خیلی.
به یکی از اتاقا اشاره زد و گفت :
طاها- داخل اون اتاق می‌تونی بخوابی یا می‌خوای برو عمارت اصلی بخواب.
سرم رو به طرفین تکون دادم و گفتم :
رها- نیاز نیست نمی‌خوام بخوابم.
شونه‌ای بالا انداخت و گفت :
طاها- هرطور مایلی.
دیگه حرفی بینمون رد بدل نشد، سرم رو تکیه دادم به دیوار و چشمام رو بستم.
ناخوداگاه فکرم رفت سمت روزی که تو رستوران دیدمش، می‌خندید و خوشحال بود! وقتی آیدا رو داشت دیگه من به چه دردش می‌خوردم؟!
چرا این پسرا تا این حد لاشی هستن؟! چطور می‌تونن با قلب دختری که انقدر دوسشون داره بازی کنن؟!
طاها- رها؟
با صداش از فکر خارج شدم و زل زدم بهش و سرم رو به معنی چیه تکون دادم که گفت :
طاها- هنوزم نمی‌خوای راجب اون موضوع حرف بزنی؟
گیج نگاهش کردم که صاف نشست و کاملا جدی گفت :
طاها- رها ببین می‌خوام مثل دوتا آدم عاقل و بالغ حرف بزنیم...
زل زد تو چشمام و با جدیت گفت :
طاها- چرا؟ چرا با وجود حسی که بهم داری باز پسم می‌زنی؟
خواستن دهن باز کنم چیزی بگم که سریع گفت :
طاها- یه دلیل منطقی می‌خوام ازت نه اینکه بگی دوست ندارم و هیچ علاقه‌ای بهت ندارم و تو توهم زدی فهمیدی؟!
چشمام رو تو کاسه چرخوندم و گفتم :
رها- دلیلی نداره که بخوام بگم، دوست ندارم با آدمای هوس باز لاشی رل بزنم فهمیدی؟!
با تعجب خندید و گفت :
طاها- دلیلی نداره؟ دوست نداری با آدمای هوس باز لاشی رل بزنی؟! می‌گم دوست دارم جونمم به خاطرت میدم میگی هوس باز لاشی؟
پوزخندی زدم و گفتم :
رها- دوستم داری؟ جونت و واسم می‌دی؟ ولی شواهد غیره اینارو ثابت می‌کنه آقای بهمنی.
با لحن عصبی‌ای که سعی در کنترلش داشت لب زد :
طاها- شواهد چی؟ کشک چی دوغ چی؟ یکم واضح حرف بزن منم از حرفات سر دربیارم!
مثل خودش با صدای کمی بلندی گفتم :
رها- واضح حرف بزنم؟ واضح تر از این که با آیدا هستی منم می‌خوای؟
عصبی از جاش بلند شد و ایستاد رو به روم و گفت :
طاها- آیدا؟ من جلوی چشم همتون با آیدا تموم کردم فقط بخار اینکه تورو دوست داشتم ، بخاطر اینکه اون بلا رو سر تو اورد از خونه کردمش بیرون بخاطر تو همه کاری کردم، همه کاری کردم عشقم رو نسبت بهت ثابت کنم ولی تو چی؟ می‌گی هوس بازی لاشی هستی، دیگه چیکار کنم تا حسی که نسبت بهت دارم رو باور کنی؟
منم از جام بلند شدم رو به روش ایستادم و زل زدم تو چشماش و با داد گفتم :
رها- وقتی تو رستوران دست تو دست با آیدا می‌بینمت، وقتی خوشحالی کنارشی و می‌خندی توقع داری این حرفات رو باور کنم؟
محکم زدم تو پیشونیش و گفت :
طاها- وای رها وای رها، کاش قبل از اینکه چیزی رو که می‌بینی با چشمات باور نکنی اون شب تو رستوران حضور من و آیدا فقط یه دلیل داشت اونم بهت توضیح می‌دم.
کوله پشتیم رو برداشتم و گفتم :
رها- من و خر فرض نکن من دیگه گول تورو نمی‌خورم!
برگشتم و سمت در خروجی قدم برداشتم که از اونجایی که بسیار دست و پا چلفتی تشریف دارم پام پیچ خورد و برعکس شدم، داشتم می‌افتادم چشمام رو با ترس بستم که احساس کردم رو هوا معلق شدم.
سریع چشمام رو باز کردم دیدم طاها زیر زانو و کمرم و گرفته بود و داشت سمت سالن اصلی میرفت، سریع با جیغ گفتم :
رها- بزارم زمین روانی.
خنثی نگاهم کرد و گفت :
طاها- داشتی با کله میرفتی تو همین زمین!
پرو گفتم :
رها- خب نجاتم دادی حالا بزارم زمین!
هرچی میگفتم گوش نمیداد یهو حرصم گرفت مشت زدم تو سینش و جیغ زدم :
رها- ولم کن میمون درختی!
یهو زیر باسنم و گرفت و انداختم رو کولش جیغی کشیدم و درحالی که مشت میزدم به پشتش گفتم :
رها- میگم ولم کن روانی برا من تغییر حالت میدی؟ اصلا من و بزار زمین، منو برا چی داری میبری اون سالن؟
با دستش ضربه بدی به باسنم زد و داد زد :
طاها_چون شکیب داره میاد نمی‌خوای که با همین لباسا باشی جلوش که؟
به معنای واقعی کلمه با این حرفش خفه شدم، در سالن و باز کرد و رفت تو اتاق پرتم کرد رو تخت و بدون اینکه ولم کنه خودش‌ام باهام افتاد، آخ ریزی گفتم، درحالی که نگاهش به لبام بود گفت :
#عشق_پر_دردسر
دیدگاه ها (۰)

ادامه پارت قبل 🗿طاها_اگر میخای تنبیه نشی سریع لباسات و عوض ک...

#part70#طاهارها از ماشین پیاده شد و گفت :رها- شکیب دستت درد ...

#part68#طاهاگوشیم رو گذاشتم داخل جیبم و به سمت در خروجی قدم ...

#part67#رهابا حرص وارد خونه شدم و جیغ زدم، ازش حرصم گرفته بو...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

/ℛℐ𝒩𝒢 ℳ𝒜𝒮𝒦/ᴾᵃʳᵗ ⁸..چشمام به شدت سیاهی میرفت ، ضربه شدیدی بود...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط