part68
#part68
#طاها
گوشیم رو گذاشتم داخل جیبم و به سمت در خروجی قدم برداشتم، خواستم در رو ببندم که یه صدایی از داخل اومد، آروم وارد شدم و به سمت صدا رفتم، یه مردی داخل بود و داشت قفسه هارو زیر و رو میکرد، برگشت به عقب که سریع کشیدم عقب، قفسه هارو زیر و رو میکرد و معلوم نبود دنبال چی میگشت، قطعا یکی از آدمای باند مخالف بود هیکلش ده برابر من بود و قدشم از من بلند تر بود قطعا نمیتونستم تنهایی کارشو بسازم، آروم به سمت در قدم برداشتم که دیدم رها اومد داخل، سریع به سمتش رفتم و قبل از اینکه دهنش رو باز کنه و حرفی بزنه سریع دستم رو گذاشتم جلوی دهنش که جیغ خفهای زد، به سمت تاریک ترین قسمت خونه رفتم و درحالی که دستم جلوی دهنش بود گفتم :
طاها- هیش منم.
تو همون تاریکی هم میتونستم ترس رو از توی چشماش ببینم.
دستم رو آروم از روی دهنش برداشتم و کنار گوشش پچ زدم و گفتم :
طاها- یکی اومده داخل، حدس میزنم از آدمای باند مخالف باشه باید دوتایی به حسابش برسیم.
مثل خودم پچ زد :
رها- چجوری دوتایی به حسابش برسیم؟
نگاهی به اون آدم که اون سمت خونه داشت همچنان قفسه هارو میگشت کردم و نقشهام رو برای رها گفتم.
رها- حله فهمیدم.
خوبهای زمزمه کردم و ازش فاصله گرفتم، آروم به سمت اون مرد قدم برداشت، وقتی نزدیکش شد آروم با پاش زد به یکی از ققسه ها که صدا ایجاد کرد، مرده سریع برگشت سمت رها و با دیدن رها که الکی ترسیده بود نیشخندی زد و گفت :
- گیر افتادی.
به رها نزدیک شد، آروم از پشت سرش بهش نزدیک شدم و سریع چوبی که دستم بود رو گرفتم بالا و محکم کوبیدم تو سرش، چند لحظه ایستاد دستش رو گذاشت رو سرش و بعد برگشت سمتم و یهو غش کرد، رها جیغ خفیفی کشید و با ترس گفت :
رها- مرد؟!
نشستم کنار مرده و دستم رو گرفتم جلوی بینیش و بعداز چک کردن ضربان قلبش گفتم :
طاها- زندهاس.
از جام بلند شدم و به سختی مرده رو کشیدم سمت یکی از صندلی،ها و به صندلی بستمش.
گوشیم رو از جیبم خارج کردم و شماره شکیب رو گرفتم.
شکیب- الو؟
طاها- شکیب سریع بیا خونهای که توش تمرین میکنیم.
شکیب- چیشده؟! برای چی؟!
کلافه گفتم :
طاها- شکیب سوال نپرس انقدر بیا میگم.
شکیب- باشه باشه اومدم.
قطع کردم و گوشیم رو گذاشتم داخل جیبم، زل زدم به رها که ترسیده سر جاش خشک شده بود، به سمتش رفتم و گفتم :
طاها- رها؟
سریع نگاهش رو به سمتم سوق داد و گفت :
رها- چیه؟
طاها- خوبی؟
تند تند سرشو به نشونه آره تکون داد و همونجا که ایستاده بود نشست، کنارش نشستم و زل زدم به یه نقطه نامعلوم و به فکر فرو رفتم.
یعنی چرا پسم زد؟ با وجود حسی که بهم داشت چه دلیل محکم تری داشت که پسم زد؟
رها- کی میریم؟
گیج برگشتم سمتش و گفتم :
طاها- ها؟
آب دهنش رو قورت داد و گفت :
رها- گفتم کی میریم؟
زل زدم به اون مرد و گفتم :
طاها- وقتی که این یارو بهوش بیاد و بفهمم از طرف کی اومده.
آهانی گفت و زانوهاش و تو شکمش جمع کرد و دستاشو دور زانوش حلقه کرد و زل زد به نقطه نامعلومی.
نفس عمیقی کشیدم و نگاهم رو از روش برداشتم، یعنی من میتونستم با وجود حسی که بهش دارم ازش انتقام بگیرم؟ لعنتی از اولم نباید عاشق همچین آدمی میشدم!
#عشق_پر_دردسر
#طاها
گوشیم رو گذاشتم داخل جیبم و به سمت در خروجی قدم برداشتم، خواستم در رو ببندم که یه صدایی از داخل اومد، آروم وارد شدم و به سمت صدا رفتم، یه مردی داخل بود و داشت قفسه هارو زیر و رو میکرد، برگشت به عقب که سریع کشیدم عقب، قفسه هارو زیر و رو میکرد و معلوم نبود دنبال چی میگشت، قطعا یکی از آدمای باند مخالف بود هیکلش ده برابر من بود و قدشم از من بلند تر بود قطعا نمیتونستم تنهایی کارشو بسازم، آروم به سمت در قدم برداشتم که دیدم رها اومد داخل، سریع به سمتش رفتم و قبل از اینکه دهنش رو باز کنه و حرفی بزنه سریع دستم رو گذاشتم جلوی دهنش که جیغ خفهای زد، به سمت تاریک ترین قسمت خونه رفتم و درحالی که دستم جلوی دهنش بود گفتم :
طاها- هیش منم.
تو همون تاریکی هم میتونستم ترس رو از توی چشماش ببینم.
دستم رو آروم از روی دهنش برداشتم و کنار گوشش پچ زدم و گفتم :
طاها- یکی اومده داخل، حدس میزنم از آدمای باند مخالف باشه باید دوتایی به حسابش برسیم.
مثل خودم پچ زد :
رها- چجوری دوتایی به حسابش برسیم؟
نگاهی به اون آدم که اون سمت خونه داشت همچنان قفسه هارو میگشت کردم و نقشهام رو برای رها گفتم.
رها- حله فهمیدم.
خوبهای زمزمه کردم و ازش فاصله گرفتم، آروم به سمت اون مرد قدم برداشت، وقتی نزدیکش شد آروم با پاش زد به یکی از ققسه ها که صدا ایجاد کرد، مرده سریع برگشت سمت رها و با دیدن رها که الکی ترسیده بود نیشخندی زد و گفت :
- گیر افتادی.
به رها نزدیک شد، آروم از پشت سرش بهش نزدیک شدم و سریع چوبی که دستم بود رو گرفتم بالا و محکم کوبیدم تو سرش، چند لحظه ایستاد دستش رو گذاشت رو سرش و بعد برگشت سمتم و یهو غش کرد، رها جیغ خفیفی کشید و با ترس گفت :
رها- مرد؟!
نشستم کنار مرده و دستم رو گرفتم جلوی بینیش و بعداز چک کردن ضربان قلبش گفتم :
طاها- زندهاس.
از جام بلند شدم و به سختی مرده رو کشیدم سمت یکی از صندلی،ها و به صندلی بستمش.
گوشیم رو از جیبم خارج کردم و شماره شکیب رو گرفتم.
شکیب- الو؟
طاها- شکیب سریع بیا خونهای که توش تمرین میکنیم.
شکیب- چیشده؟! برای چی؟!
کلافه گفتم :
طاها- شکیب سوال نپرس انقدر بیا میگم.
شکیب- باشه باشه اومدم.
قطع کردم و گوشیم رو گذاشتم داخل جیبم، زل زدم به رها که ترسیده سر جاش خشک شده بود، به سمتش رفتم و گفتم :
طاها- رها؟
سریع نگاهش رو به سمتم سوق داد و گفت :
رها- چیه؟
طاها- خوبی؟
تند تند سرشو به نشونه آره تکون داد و همونجا که ایستاده بود نشست، کنارش نشستم و زل زدم به یه نقطه نامعلوم و به فکر فرو رفتم.
یعنی چرا پسم زد؟ با وجود حسی که بهم داشت چه دلیل محکم تری داشت که پسم زد؟
رها- کی میریم؟
گیج برگشتم سمتش و گفتم :
طاها- ها؟
آب دهنش رو قورت داد و گفت :
رها- گفتم کی میریم؟
زل زدم به اون مرد و گفتم :
طاها- وقتی که این یارو بهوش بیاد و بفهمم از طرف کی اومده.
آهانی گفت و زانوهاش و تو شکمش جمع کرد و دستاشو دور زانوش حلقه کرد و زل زد به نقطه نامعلومی.
نفس عمیقی کشیدم و نگاهم رو از روش برداشتم، یعنی من میتونستم با وجود حسی که بهش دارم ازش انتقام بگیرم؟ لعنتی از اولم نباید عاشق همچین آدمی میشدم!
#عشق_پر_دردسر
۲۳.۸k
۰۶ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.