عشق تحت تعقیب
عشق تحت تعقیب
بخش دوم
سونیک
از دیشب خوب نتونستم بخوابم، آخه اونا با منچیکار داشتن. الاناس که سیلور با داد و فریاد بیاد. حوصله ندارم که امروز واسه یک محصول تبلیغ کنم.
سیلور: یعنی من نمیفهمم تو با چه عقلی از خونه در رفتی!
_ حوصلهام سر رفته بود خسته شده بودم.
سیلور: اگه خسته بودی میتونستی با یکی بری نه که تنها بری توی یه خیابون که توش پراز دزد و قاچاقچی هست.
_ خب الان که زندهام به لطفه...
سیلور: حتما اونی که نجاتت داد بود خب بگو اون کیه؟
_ من نمیدونم! من از ترس داشتم میمردم تازه اونجا خیلی تاریک بود.
سیلور: دفعه دیگه از این فکرا به سرت نزنه حالا برو وقت تبلیغ داره شروع میشه.
_ یه روز مثل روزهای گذشته دیگه.
________________________
شدو
از خواب بلند شدم و داشتم قهوهام رو میخوردم که روژ اومد.
روژ: بهبه بهت تبریک میگم شدو!!
_ واسه چی؟
روژ: وقتی بهم گفتی دیشب یکی که گیر چندتا خنگول افتاده بود رو نجات دادی...
_ خب حالا که چی.
روزنامه رو میندازه رو میز و نگاهی به صفحه اولش ميندازم.
روژ: دیشب مدل مشهور و معروف، سونیک از حادثه خطرناک دیشب جون سالم بدر برد.
قهوه پرید تو گلوم.
_ چییی یعنی اونی که دیشب گیر افتاده بود یه مدل مشهور بود؟!!
روژ: و کسی هم که نجاتش داده یه آدمکشه، خوبه کسی هنوز به این بو نبرده. ولی پلیس به این شک کرده که کی اون بلارو سر اون دزدها آورده.
_ فکر نکنم بفهمن که کار چه کسی هم بوده.
روژ: ولی چرا یه همچین کسی بخواد از خونهی قشنگ و زیباش بره بیرون.
_برامم مهم نیست من از هیچکس خوشم نمیاد مخصوصا پولدارایی مثل اینا.
روژ: ولی فکر کنم طرف بعدا تو دردسر بیوفته.
_ گناهش پای خودشه. حالا جزئیات مأموریت بعدی رو بهم بگو.
____________________
سیلور
نمیخوام دوباره این اتفاق بیوفته. سونیک یکم دردسرساز هست. باید یه کسی رو پیدا کنم که محافظش باشه، آره یه بادیگارد.
خودشه باید یه همچین چیزی رو به یکی بگم تا برام یکیرو جور کنه.
بخش دوم
سونیک
از دیشب خوب نتونستم بخوابم، آخه اونا با منچیکار داشتن. الاناس که سیلور با داد و فریاد بیاد. حوصله ندارم که امروز واسه یک محصول تبلیغ کنم.
سیلور: یعنی من نمیفهمم تو با چه عقلی از خونه در رفتی!
_ حوصلهام سر رفته بود خسته شده بودم.
سیلور: اگه خسته بودی میتونستی با یکی بری نه که تنها بری توی یه خیابون که توش پراز دزد و قاچاقچی هست.
_ خب الان که زندهام به لطفه...
سیلور: حتما اونی که نجاتت داد بود خب بگو اون کیه؟
_ من نمیدونم! من از ترس داشتم میمردم تازه اونجا خیلی تاریک بود.
سیلور: دفعه دیگه از این فکرا به سرت نزنه حالا برو وقت تبلیغ داره شروع میشه.
_ یه روز مثل روزهای گذشته دیگه.
________________________
شدو
از خواب بلند شدم و داشتم قهوهام رو میخوردم که روژ اومد.
روژ: بهبه بهت تبریک میگم شدو!!
_ واسه چی؟
روژ: وقتی بهم گفتی دیشب یکی که گیر چندتا خنگول افتاده بود رو نجات دادی...
_ خب حالا که چی.
روزنامه رو میندازه رو میز و نگاهی به صفحه اولش ميندازم.
روژ: دیشب مدل مشهور و معروف، سونیک از حادثه خطرناک دیشب جون سالم بدر برد.
قهوه پرید تو گلوم.
_ چییی یعنی اونی که دیشب گیر افتاده بود یه مدل مشهور بود؟!!
روژ: و کسی هم که نجاتش داده یه آدمکشه، خوبه کسی هنوز به این بو نبرده. ولی پلیس به این شک کرده که کی اون بلارو سر اون دزدها آورده.
_ فکر نکنم بفهمن که کار چه کسی هم بوده.
روژ: ولی چرا یه همچین کسی بخواد از خونهی قشنگ و زیباش بره بیرون.
_برامم مهم نیست من از هیچکس خوشم نمیاد مخصوصا پولدارایی مثل اینا.
روژ: ولی فکر کنم طرف بعدا تو دردسر بیوفته.
_ گناهش پای خودشه. حالا جزئیات مأموریت بعدی رو بهم بگو.
____________________
سیلور
نمیخوام دوباره این اتفاق بیوفته. سونیک یکم دردسرساز هست. باید یه کسی رو پیدا کنم که محافظش باشه، آره یه بادیگارد.
خودشه باید یه همچین چیزی رو به یکی بگم تا برام یکیرو جور کنه.
- ۵.۰k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط