🔹 او را.... (۹۹)
🔹 #او_را.... (۹۹)
اواخر تابستون بود و کم کم داشتم آماده میشدم برای ترم جدید .
برعکس تابستون های گذشته ، امسال اکثرا خونه بودم و گاهی با زهرا یا مرجان بیرون میرفتم .
تو این مدت دفترچه ی سجاد رو دوبار کامل خونده بودم و خیلی از جملات رو حفظ شده بودم !
نکات سخنرانی های جلسه که زهرا برام میفرستاد رو هم تو دفترچم نوشته بودم .
تمام سعیم رو میکردم تا برای بهتر شدن حالم ، بتونم به حرفاشون عمل کنم. هرچند که گاهی خیلی سخت بود و خراب میکردم !
یه بار دیگه به آدرسی که تو گوشیم بود نگاه کردم و ماشین رو نگه داشتم .
پلاک ۴۲ ...
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-نود-و-نهم/
اواخر تابستون بود و کم کم داشتم آماده میشدم برای ترم جدید .
برعکس تابستون های گذشته ، امسال اکثرا خونه بودم و گاهی با زهرا یا مرجان بیرون میرفتم .
تو این مدت دفترچه ی سجاد رو دوبار کامل خونده بودم و خیلی از جملات رو حفظ شده بودم !
نکات سخنرانی های جلسه که زهرا برام میفرستاد رو هم تو دفترچم نوشته بودم .
تمام سعیم رو میکردم تا برای بهتر شدن حالم ، بتونم به حرفاشون عمل کنم. هرچند که گاهی خیلی سخت بود و خراب میکردم !
یه بار دیگه به آدرسی که تو گوشیم بود نگاه کردم و ماشین رو نگه داشتم .
پلاک ۴۲ ...
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
http://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-نود-و-نهم/
۶.۰k
۰۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.