ات نگاه میکردات سریع به خودش اومد و به اجوما گفت دوتا
ا.ت نگاه میکرد،ا.ت سریع به خودش اومد و به اجوما گفت" دوتا دختر هستن،یکیشون تهجونگ و یکیشون سونگ کوک هست،نگران نباش زود میام خونه" اجوما عصبی بود اما اعتماد کرد"مراقب خودت باش دختر،تو حساس و زیبایی اگه حس خطر کردی سریع بیا خونه"ا.ت"باشه اجوما،نگران نباش،فعلا خدا حافظ"اجوما"خدا حافظ" تلفن را گذاشت،نفس عمیقی کشید،هنوزم نمیدونست جونگ کوک چرا بهش چشمک زده،صدای ذهنش میگفت اشتباه کرده و نباید به اجوما دروغ میگفت اما حسی عجیب بهش میگفت به تهیونگ فکر کنه،از باجه بیرون اومد،جونگ کوک جلوش ایستاد و گفت"چیشد؟" ا.ت مصمم جواب داد" اجازه داد اما به خاطر تو مجبور شدم دروغ بگم" جونگ کوک که به لوس بازی های دخترا عادت کرده بود چون یول همیشه لوس بازی در میاورد خم شد و خیلی به ا.ت نزدیک شد و با شیطنت گفت" اگه بازم غر بزنی میبوسمت" ا.ت هم عصبی بود و هم سرخ شده بود تا اینکه صدای از کنار توجه هردوشون را جلب کرد،تهیونگ یک چوب بزرگ را شکسته بود،عصبانیت و حسادت در نگاهش موج میزد،جونگ کوک که فهمیده بود داره تهیونگ را عصبی میکنه کمی به ا.ت نزدیک تر شد،ا.ت ترسیده و سرخ بود،نمیدونست چه اتفاقی داره میافته و چرا تهیونگ عصبی یا اینکه چرا جونگ کوک انقدر بهش نزدیک شده سریع عقب کشید،جونگ کوک با شیطنت به تهیونگ نگاه کرد،تهیونگ در ارامش اما با عصبانیت زیاد گفت"اگه الان نریم دیر میشه و مجبوریم از زمین فوتبال بریم برج" جونگ کوک از ا.ت فاصله گرفت و سمت تهیونگ رفت،کنار گوشش خم شد و گفت"بیا از زمین فوتبال بریم تا تو هم بیشتر با زن داداش حرف بزنی" تهیونگ نیش خندی زد،از این کلمه همین طور قدم میزدند و به سمت برج میرفتن،جونگ کوک رو شونه ا.ت زد و گفت"اونجا یک باجه تلفن هست،برو به خونه زنگ بزن" ا.ت میخواست به خونه زنگ بزنه اما کمی اینکه جونگ کوک بهش دست زده بود عصبی بود،شونه اش را کنار کشید و سمت باجه تلفن رفت،سکه نداشت که در باجه بندازد،تهیونگ متوجه این موضوع شد و سریع دستش را در جیبش کرد تا یک سکه به ا.ت بدهد اما جونگ کوک به سرعت سبکه ای به ا.ت داد و با لبخند شیطنت امیزی گفت"از این استفاده کن" ا.ت لبختدی زدم و سکه را در باجه انداخت،کمی بوق خورد بعد صدای اجوما را شنید"سلام؟" ا.ت سریع گفت"اجوما،منم ا.ت...ن اجوما اجازه نداد ا.ت حرفش را تمام کند،سریع با داد گفت"دختر کجایی؟قرار بود بری کتاب خونه را پیدا کنی و قدم بزنی میدونی ساعت چنده؟دختر جوانی مثل تو توی این سن نباید تنها توی خیابون ها باشه براش خطرناکه،میدونی اگه ارباب بفهمه چقدر عصبی میشه؟"
- ۱.۷k
- ۱۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط