اجوما عصبی بود اما اعتماد کرد&
#34;مراقب خودت باش دختر،تو حساس و زیبایی اگه حس خطر کردی سریع بیا خونه&
#34;ا.ت&
#34;باشه اجوما،نگران نباش،فعلا خدا حافظ&
#34;اجوما&
#34;خدا حافظ&
#34; تلفن را گذاشت،نفس عمیقی کشید،هنوزم نمیدونست جونگ کوک چرا بهش چشمک زده،صدای ذهنش میگفت اشتباه کرده و نباید به اجوما دروغ میگفت اما حسی عجیب بهش میگفت به تهیونگ فکر کنه،از باجه بیرون اومد،جونگ کوک جلوش ایستاد و گفت&
#34;چیشد؟&
#34; ا.ت مصمم جواب داد&
#34; اجازه داد اما به خاطر تو مجبور شدم دروغ بگم&
#34; جونگ کوک که به لوس بازی های دخترا عادت کرده بود چون یول همیشه لوس بازی در میاورد خم شد و خیلی به ا.ت نزدیک شد و با شیطنت گفت&
#34; اگه بازم غر بزنی میبوسمت&
#34; ا.ت هم عصبی بود و هم سرخ شده بود تا اینکه صدای از کنار توجه هردوشون را جلب کرد،تهیونگ یک چوب بزرگ را شکسته بود،عصبانیت و حسادت در نگاهش موج میزد،جونگ کوک که فهمیده بود داره تهیونگ را عصبی میکنه کمی به ا.ت نزدیک تر شد،ا.ت ترسیده و سرخ بود،نمیدونست چه اتفاقی داره میافته و چرا تهیونگ عصبی یا اینکه چرا جونگ کوک انقدر بهش نزدیک شده سریع عقب کشید.
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.