عاشق رئیسم شدم♡پارت۴۰
عاشق رئیسم شدم♡پارت۴۰
٪خیلی خب پاشو برو
سریع بردمش پشت و گزاشتمش زمین چند مین نگذشته بود که صورتش کبود شد
کوک:لیا لیاااا چرا صورتش کبود شد
لیا:وای نه سوهی جونممم😭😭😭😭
کوک:چیشده لیا حرف بزن
لیا:حالش خیلی بد شده
کوک:خب دارویی قرصی چیزی نداره
لیا:چرا هق قرص داره اما....
کوک:اما چی
لیا:هق هق هق اما وقتی صورتش کبود میشه هق دیگه با قرص خوب نمیشه باید بره بیمارستان 😭😭
بعد پلیسا اومدن اونارو دستگیر کردن منم سریع سوهی رو بلند کردم گزاشتم تو ماشین و با سرعت به سمت بیمارستان رفتم لیا هم با ماشین ته اومد پشت سرم اومدن به بیمارستان رسیدیم سوهی رو بردن داخل اتاق منم پشت در اتاق راه میرفتم که ته و لیا اومدن
لیا:سوهی کو/گریه
کوک:داخل اتاقه
لیا:😭😭😭ای خدا ای کاش بیشتر حواسم بهش بود اگه چیزیش بشه خودمو نمیبخشم
ته:لیا نگران نباش من مطمئنم حالش خوب میشه
و لیا رو بغل کرد همون لحظه دکتر اومد
لیا:خانم دکتر چیشده حالش خوبه
دکتر: نگران نباشید حالشون خوبه فقط باید استراحت کنن و مراعات اگه رعایت نکنن اتفاقات بدی میوفته
کوک:نگران نباشید حواسمون هس
ته:خسته نباشید
دکتر: ممنون
دکتر رفت ما هم رفتیم داخل که با جسم بی جون و رنگ پریده سوهی مواجه شدم.......صدای شکستن قلبم میومد.....ینی الان داره چه سختی رو تحمل میکنه......ایکاش.....ایکاش دوستم داشت اون وقت تمام دنیا رو به پاش میریختم اه ولش کن کوک به به هیچکس نیاز نداری یادت باشه اون دوستت نداره
فلش بک به ساعت ۸ شب:
کوک ویو:
لیا سرش رو تخت گذاشته بود ته هم رو مبل نشسته بود منم به دیوار روبرو تخت تکیه داده بودم
ته:اااا سوهی بهوش اومد
لیا:سوهی عزیزم خوبی
سوهی: آییییی سرم درد میکنه
منم سریع رفتم دکتر رو آوردم
دکتر:سرت درد میکنه
سوهی: آره
دکتر:نگران نباش اثرات داروهاست یکم رعایت کنی خوب میشی
سوهی: باشه.....کی مرخص میشم
دکتر:الان میتونید برید
سوهی: خیلی ممنون
و دکتر رفت
ته:سوهی خوبی خیلی نگرانمون کردی
سوهی: خوبم ممنون
لیا:سوهی جونم نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده بود
سوهی: قربونت برم الان خوبم دیگه گریه نکن زشت میشیاااا
لیا:یاااا
کوک:سوهی حالت خوبه دیگه خداروشکر نه؟
سوهی: بله بله خوبم ممنون
ته:الان موقعه شامه بیاین باهم بریم شام رو بخوریم
کوک:اره منم موافقم
سوهی: آها باشه بریم
رفتیم شام خوردیم و هرکی رفت خونه خودش
سوهی ویو:
با سردرد بیدارشدم دیدم بیمارستانم که یادم اومد اون مرد سیاه پوشا اومدن داخل که یه تیر زدن هوا که من غش کردم شامم با هم خوردیم و رفتیم به خونه خودمون
.......
حال کنید براتون زیاد نوشتم😁
شرایط پارت بعد: ۱۵ لایک و ۱۴ کامنت😚🫰
٪خیلی خب پاشو برو
سریع بردمش پشت و گزاشتمش زمین چند مین نگذشته بود که صورتش کبود شد
کوک:لیا لیاااا چرا صورتش کبود شد
لیا:وای نه سوهی جونممم😭😭😭😭
کوک:چیشده لیا حرف بزن
لیا:حالش خیلی بد شده
کوک:خب دارویی قرصی چیزی نداره
لیا:چرا هق قرص داره اما....
کوک:اما چی
لیا:هق هق هق اما وقتی صورتش کبود میشه هق دیگه با قرص خوب نمیشه باید بره بیمارستان 😭😭
بعد پلیسا اومدن اونارو دستگیر کردن منم سریع سوهی رو بلند کردم گزاشتم تو ماشین و با سرعت به سمت بیمارستان رفتم لیا هم با ماشین ته اومد پشت سرم اومدن به بیمارستان رسیدیم سوهی رو بردن داخل اتاق منم پشت در اتاق راه میرفتم که ته و لیا اومدن
لیا:سوهی کو/گریه
کوک:داخل اتاقه
لیا:😭😭😭ای خدا ای کاش بیشتر حواسم بهش بود اگه چیزیش بشه خودمو نمیبخشم
ته:لیا نگران نباش من مطمئنم حالش خوب میشه
و لیا رو بغل کرد همون لحظه دکتر اومد
لیا:خانم دکتر چیشده حالش خوبه
دکتر: نگران نباشید حالشون خوبه فقط باید استراحت کنن و مراعات اگه رعایت نکنن اتفاقات بدی میوفته
کوک:نگران نباشید حواسمون هس
ته:خسته نباشید
دکتر: ممنون
دکتر رفت ما هم رفتیم داخل که با جسم بی جون و رنگ پریده سوهی مواجه شدم.......صدای شکستن قلبم میومد.....ینی الان داره چه سختی رو تحمل میکنه......ایکاش.....ایکاش دوستم داشت اون وقت تمام دنیا رو به پاش میریختم اه ولش کن کوک به به هیچکس نیاز نداری یادت باشه اون دوستت نداره
فلش بک به ساعت ۸ شب:
کوک ویو:
لیا سرش رو تخت گذاشته بود ته هم رو مبل نشسته بود منم به دیوار روبرو تخت تکیه داده بودم
ته:اااا سوهی بهوش اومد
لیا:سوهی عزیزم خوبی
سوهی: آییییی سرم درد میکنه
منم سریع رفتم دکتر رو آوردم
دکتر:سرت درد میکنه
سوهی: آره
دکتر:نگران نباش اثرات داروهاست یکم رعایت کنی خوب میشی
سوهی: باشه.....کی مرخص میشم
دکتر:الان میتونید برید
سوهی: خیلی ممنون
و دکتر رفت
ته:سوهی خوبی خیلی نگرانمون کردی
سوهی: خوبم ممنون
لیا:سوهی جونم نمیدونی چقد دلم برات تنگ شده بود
سوهی: قربونت برم الان خوبم دیگه گریه نکن زشت میشیاااا
لیا:یاااا
کوک:سوهی حالت خوبه دیگه خداروشکر نه؟
سوهی: بله بله خوبم ممنون
ته:الان موقعه شامه بیاین باهم بریم شام رو بخوریم
کوک:اره منم موافقم
سوهی: آها باشه بریم
رفتیم شام خوردیم و هرکی رفت خونه خودش
سوهی ویو:
با سردرد بیدارشدم دیدم بیمارستانم که یادم اومد اون مرد سیاه پوشا اومدن داخل که یه تیر زدن هوا که من غش کردم شامم با هم خوردیم و رفتیم به خونه خودمون
.......
حال کنید براتون زیاد نوشتم😁
شرایط پارت بعد: ۱۵ لایک و ۱۴ کامنت😚🫰
۱۰.۵k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.