زندگی مافیایی ما فصل دوم
زندگی مافیایی ما فصل دوم
پارت ۱
پاهام و پیچیدم دور کمرش که اونم محکم از رونام چسبید با خنده نگام کرد که حلقه دستام و دور گردنش تنگ تر کردم
آروم همینطور که من توی بغلش بودم رفت سمت تخت و نشست که باعث شد منم بشینم بغلش
این سوک: خب آقای جئون جونگ کوک چیشده که اومدی اتاقم؟
کوک: خب مگه تو میزاری؟ سریع آویزون آدم میشی
و یه تک خنده کرد و ادامه داد
کوک: امشب یه مهمونی بزرگ قراره برپا کنیم که تهیونگ و جیمین هم هستن و تو قراره اعلام کنی که دختری که همه ازش وحشت دارن تویی
این سوک: اووم باشه پس من چی بپوشم؟
آروم از بغلش اومدم بیرون و رفتم سمت کمد و بازش کردم و دستام و زدم به پهلوم و به کمد خیره شدم که دستای کسی دور کمرم حلقه شد و نفسای گرمه کوک رو تو گردنم حس میکردم
این سوک: یاا الان وقت شیطونی نیس جناب جئون
کوک: هوم آخه مگه میشه تو پیشم باشی و حال من دگرگون نشهه؟
این سوک: اوه چه شاعرانه دگرگون خب باشه ولی بمونه برای بعد مهمونییی باشه؟
باشه ای گفت و یه بوسه ریز به گردنم زد و رفت بیرون واقعا توی این ۵ سال زندگی عالی داشتم و بیشترش به لطف کوک بود خب کوک یه جورایی فامیل من میشه کوک پسرعموی ناتنیمه و همین طور دوست صمیمیه تهیونگ و جیمین هه اون عوضی ها توی این مدت تهیونگ با لیا دختر خالم ازدواج کرده یوری و شوگا هم با هم ازدواج کردن و یوری باند رو اداره میکنه و مامان هم چند وقت پیش که خبر گم شدن من بهش رسید سکته کرد و مرد
من با کوک شریک شدم و توی ایم مدت هم باهمیم واقعا هیچ کس مثل کوک تا حالا بهم اهمیت نداده
از فکر در اومدم و یه لباس انتخاب کردم و گزاشتم روی تخت کوک همیشه برام آرایشگر میفرسته پس فقط باید برم حموم رفتم داخل حموم و وقتی تموم شد همونجا لباسام و پوشیدم نشستم رو صندلی که بعد چند دقیقه آرایشگر اومد و بدون هیچ حرفی شروع کرد فکر کنم مثل همیشه کوک انتخاب کرده بود چون واقعا بی نقص و زیبا شده بودم آرایشگر رفته بود و من منتظر کوک بودم که در به صدا در اومد
پارت ۱
پاهام و پیچیدم دور کمرش که اونم محکم از رونام چسبید با خنده نگام کرد که حلقه دستام و دور گردنش تنگ تر کردم
آروم همینطور که من توی بغلش بودم رفت سمت تخت و نشست که باعث شد منم بشینم بغلش
این سوک: خب آقای جئون جونگ کوک چیشده که اومدی اتاقم؟
کوک: خب مگه تو میزاری؟ سریع آویزون آدم میشی
و یه تک خنده کرد و ادامه داد
کوک: امشب یه مهمونی بزرگ قراره برپا کنیم که تهیونگ و جیمین هم هستن و تو قراره اعلام کنی که دختری که همه ازش وحشت دارن تویی
این سوک: اووم باشه پس من چی بپوشم؟
آروم از بغلش اومدم بیرون و رفتم سمت کمد و بازش کردم و دستام و زدم به پهلوم و به کمد خیره شدم که دستای کسی دور کمرم حلقه شد و نفسای گرمه کوک رو تو گردنم حس میکردم
این سوک: یاا الان وقت شیطونی نیس جناب جئون
کوک: هوم آخه مگه میشه تو پیشم باشی و حال من دگرگون نشهه؟
این سوک: اوه چه شاعرانه دگرگون خب باشه ولی بمونه برای بعد مهمونییی باشه؟
باشه ای گفت و یه بوسه ریز به گردنم زد و رفت بیرون واقعا توی این ۵ سال زندگی عالی داشتم و بیشترش به لطف کوک بود خب کوک یه جورایی فامیل من میشه کوک پسرعموی ناتنیمه و همین طور دوست صمیمیه تهیونگ و جیمین هه اون عوضی ها توی این مدت تهیونگ با لیا دختر خالم ازدواج کرده یوری و شوگا هم با هم ازدواج کردن و یوری باند رو اداره میکنه و مامان هم چند وقت پیش که خبر گم شدن من بهش رسید سکته کرد و مرد
من با کوک شریک شدم و توی ایم مدت هم باهمیم واقعا هیچ کس مثل کوک تا حالا بهم اهمیت نداده
از فکر در اومدم و یه لباس انتخاب کردم و گزاشتم روی تخت کوک همیشه برام آرایشگر میفرسته پس فقط باید برم حموم رفتم داخل حموم و وقتی تموم شد همونجا لباسام و پوشیدم نشستم رو صندلی که بعد چند دقیقه آرایشگر اومد و بدون هیچ حرفی شروع کرد فکر کنم مثل همیشه کوک انتخاب کرده بود چون واقعا بی نقص و زیبا شده بودم آرایشگر رفته بود و من منتظر کوک بودم که در به صدا در اومد
۴.۳k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.