زندگی مافیایی ما
زندگی مافیایی ما
پارت ۲
رفتم سمت در و بازش کردم که محو زیباییش شدم واقعا چقدر جذاب شده بود لبخندی بهم زد و گفت
کوک: آماده ای؟ من الان میرم و تو بعد چند دقیقه بیا پایین
سری تکن دادم که رفت
چند دقیقه ای میشد که کوک رفته با صدای کوک که داشت پشت ميکروفن صحبت میکرد گوشام و تیز کردم و گوش دادم
کوک: امشب توی این مهمونی بزرگ میخوام همکار و نامزد عزیزم رو به شما معرفی کنم مطمئنم تمامی شما مشتاقان که دختری که لقب کابوس سیاه و داره ببینید امروز در این روز مفتخر ایشون میخوان از چهره ی خودشون ماسک رو بردارن
و بعد از این چیزی نشنیدم هه مطمئنم اگر تهیونگ و جیمین بفهمن که من و کوک باهمیم تعجب میکنن آخه از دوست صمیمیشون انتظار ندارن هه نگاهی توی آینه به خودم انداختم و به سمت پله ها حرکت کردم آروم پله ها رو طی کردم تمامی نگاه های خیره روی من بود و من رو یاد وقتی که نامزدیم رو با تهیونگ اعلام کردیم میندازه یه لحظه بغض میکنم ولی با یاد آوری اینکه ولم کرد و با دختر خالم ازدواج کرد حالم ازش بهم خورد وقتی تمامی پله ها رو طی کردم و به سالن رسیدم کوک اومد سمتم و با لبخند دستش و آورد سمتم که دستم و توی دستش گزاشتم و باهم به سمت کسایی که یه مدت برام مهم بودن حرکت کردیم وقتی بهشون رسیدیم یوری خواست بغلم کنه که خیلی سرد کنترش زدم و گفتم
این سوک: وقتی به بغلت نیاز داشتم کجا بودی؟ هه داشتی حال میکردی
متوجه نگاه های غمگین اون دو تا بودم نگاهم به شوگا افتاد که اومد سمتم رفتم جلو و فاصلمون و به صفر رسوندم و محکم بغلش کردم که اونم متقابلا محکم بغلم کرد و زیر گوشم گفت
شوگا:دلم برات خیلی تنگ شده بود یه ساله که ندیدمت
درسته من به لطف شوگا بیشتر کارهای باند جدیدم و انجام دادم و توی اون وضعیت فقط شوگا و کوک کنارم بودن یوری هم با تعجب به ما نگاه میکرد ولی حرفی نزد و با غم به من نگاه میکرد به لیا نگاه کردم که دیدم چسبیده به تهیونگ ولی اون خیلی سرد باهاش رفتار میکرد که انگار لیا جوش آورد چون شروع کرد داد زدن
لیا: خسته شدم اه همش پسم میزنی باهام سردی اینا به کنار از روز عروسی حتی انگشتتم بهم نخورده مثلا زنتم ها یه بارم نشده با من بخوابی
که با سیلی که از تهیونگ خورد خفه شد ولی جالب اینجا بود که مهمونا متوجه نشدن و فقط اون چند نفری که پیشمون بودن فهمین که چیشده جیمین مثل همیشه تنها بود و داشت چندمین گیلاسش و میداد بالا
نگاه های تهیونگ آزارم میداد و رو مخم بود
پرش به بعد از مهمونی
امشب قرار بود جیمین تهیونگ شوگا لیا یوری اینجا بمونن برای همین بهشون اتاق دادیم وقتی کوک داشت اتاق ها رو نشونشون میداد منم رفتم آرایشم و پاک کردم و لباسم و عوض کردم و رفتم پایین تا آب بخورم
پارت ۲
رفتم سمت در و بازش کردم که محو زیباییش شدم واقعا چقدر جذاب شده بود لبخندی بهم زد و گفت
کوک: آماده ای؟ من الان میرم و تو بعد چند دقیقه بیا پایین
سری تکن دادم که رفت
چند دقیقه ای میشد که کوک رفته با صدای کوک که داشت پشت ميکروفن صحبت میکرد گوشام و تیز کردم و گوش دادم
کوک: امشب توی این مهمونی بزرگ میخوام همکار و نامزد عزیزم رو به شما معرفی کنم مطمئنم تمامی شما مشتاقان که دختری که لقب کابوس سیاه و داره ببینید امروز در این روز مفتخر ایشون میخوان از چهره ی خودشون ماسک رو بردارن
و بعد از این چیزی نشنیدم هه مطمئنم اگر تهیونگ و جیمین بفهمن که من و کوک باهمیم تعجب میکنن آخه از دوست صمیمیشون انتظار ندارن هه نگاهی توی آینه به خودم انداختم و به سمت پله ها حرکت کردم آروم پله ها رو طی کردم تمامی نگاه های خیره روی من بود و من رو یاد وقتی که نامزدیم رو با تهیونگ اعلام کردیم میندازه یه لحظه بغض میکنم ولی با یاد آوری اینکه ولم کرد و با دختر خالم ازدواج کرد حالم ازش بهم خورد وقتی تمامی پله ها رو طی کردم و به سالن رسیدم کوک اومد سمتم و با لبخند دستش و آورد سمتم که دستم و توی دستش گزاشتم و باهم به سمت کسایی که یه مدت برام مهم بودن حرکت کردیم وقتی بهشون رسیدیم یوری خواست بغلم کنه که خیلی سرد کنترش زدم و گفتم
این سوک: وقتی به بغلت نیاز داشتم کجا بودی؟ هه داشتی حال میکردی
متوجه نگاه های غمگین اون دو تا بودم نگاهم به شوگا افتاد که اومد سمتم رفتم جلو و فاصلمون و به صفر رسوندم و محکم بغلش کردم که اونم متقابلا محکم بغلم کرد و زیر گوشم گفت
شوگا:دلم برات خیلی تنگ شده بود یه ساله که ندیدمت
درسته من به لطف شوگا بیشتر کارهای باند جدیدم و انجام دادم و توی اون وضعیت فقط شوگا و کوک کنارم بودن یوری هم با تعجب به ما نگاه میکرد ولی حرفی نزد و با غم به من نگاه میکرد به لیا نگاه کردم که دیدم چسبیده به تهیونگ ولی اون خیلی سرد باهاش رفتار میکرد که انگار لیا جوش آورد چون شروع کرد داد زدن
لیا: خسته شدم اه همش پسم میزنی باهام سردی اینا به کنار از روز عروسی حتی انگشتتم بهم نخورده مثلا زنتم ها یه بارم نشده با من بخوابی
که با سیلی که از تهیونگ خورد خفه شد ولی جالب اینجا بود که مهمونا متوجه نشدن و فقط اون چند نفری که پیشمون بودن فهمین که چیشده جیمین مثل همیشه تنها بود و داشت چندمین گیلاسش و میداد بالا
نگاه های تهیونگ آزارم میداد و رو مخم بود
پرش به بعد از مهمونی
امشب قرار بود جیمین تهیونگ شوگا لیا یوری اینجا بمونن برای همین بهشون اتاق دادیم وقتی کوک داشت اتاق ها رو نشونشون میداد منم رفتم آرایشم و پاک کردم و لباسم و عوض کردم و رفتم پایین تا آب بخورم
۴.۵k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.