Best worng

Chapter 1
Part 9
•ویو بورام•
میدونستم میخاد بگه پشیمونه ولی خب من جز اون کسیو ندارم زنجیر در رو با میله شکستم و وارد شدم.. باورم نمیشه این همون سومی بود؟ انقدر کتکش زده بودن بدنش کبود شده بود
سومی:ب... ورام.. چیک.. ار.. میکنی(گریه)
بغض گلومو چنگ میزد نمیتونستم جلوی گریه مو بگیرم
بورام:سومی معذرت میخوام ببخشید که پاتو به اینجا کشوندم
سومی:اونی که باید معذرت خواهی کنه منم بورام نمیدونم چطوری دارم تو چشات نگاه میکنم واقعا از خودم بدم میاد(گریه)
بورام:ششییش...دخترم گریه نکن اشکال نداره بعدا راجبش حرف میزنیم خب؟ بیا این غذا رو بخور معلومه خیلی گشنته(از این دوستا...)
دستاشو باز کردم همینجوری که غذاشو میخورد خدمتکار اومد سمتم و گفت
خدمتکار: فرستادنشون تو خانم ارباب تا 1 ساعت دیگه میرسن
بورام:خوبه ولی وقت نداریم بیاد فرار کنیم
سومی:بورام چی میگی تو اگه ی درصد بفهمن میکشنمون
خدمتکار پتو رو روی شونه های سومی انداخت و گفت
خدمتکار:بهتره عجولانه تصمیم نگیری وقت برای فرار کردن زیاده هرشب دیر میاد خونه اونموقع بهترین موقعست
سومی:راست میگه بورام... و اینکه اسم شما چیه؟
خدمتکار:من یوری هستم
سومی:خوشبختم(لبخند)
بورام:ولی سومی رو چیکار کنیم نمیشه که تا صبح اینجا بمونه
سومی:اشکالی نداره تا تحمل میکنم
(خدمتکاره رو یوری نشون میدم گایز)
یوری:نه نمیشه هوا سرده تقریبا وسط زمستونیم
بورام:فهمیدم چیکار کنم
سومی:باز چه فکری به سرت زد؟
•ویو سومی•
بورام رو خیلی میشناسم جوری که حتی میدونم چی تو سرش میگذره همیسه هم تو موقعیت اظطراری وقتی ساکت میشه یعنی یکاریی میخواد بکنه که به صلاحش نیست و مطمعن بودم گند میزنه
بورام:بسپارش به من سومی خیالت راحت
یوری:خانم باید بریم
•ویو بورام•
سومی رو بغل کردمو دست و پاشو جوری بستم که بتونه باز کنه لباسشو با لباس گرم عوض کردیمو رفتیم داخل عمارت یوری رفت تو اتاقش چون قانون این بود که قبل ساعت 12 خاموشی بزنن مگه پادگانه؟ خلاصه با بدبختی و چشمای خوابالود منتظر جونگکوک موندم که ساعت01:57 رسید
دیدگاه ها (۹)

Best worng

Best worng

Best worng

Best worng

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑عشق مافیاویو جونگ کوک از خونه اومدم بیرون رفتم به کافه...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟕عشق مافیاویو بورام یه نفر اومد دنبالم که ببرتم تو عمار...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟒عشق مافیاویو بورام ساعت 8:30 از تخت اومدم بیرون یه دوش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط