لجباز جذاب129ا
لجباز_جذاب129ا
ات"
تا خونه هیچی نگفتم و بهش نگا میکردم...
خیلی با سرعت تند میرفت و اصلا نگام نمیکرد...
_کمربندت..
+میخوام نگات کنم..
_ببندش..
+چیرو؟ دهنمو؟ یا کمربند؟
_هر دو.. (😂💔)
+عصبانیتت قشنگه جون کوک..
_اها
+باش حرف نمیزنم..
رسیدیم خونه و من سری از ماشین پیاده سدم و بدو بدو رفتم توی اتاق و درو قفل کردم و لباسام رو در اوردم و عوض کردم و اومدم بیروون..
رفتم توی اشپز خونه پیش اجوما نشستم..
+اجوما نهار چی داریم؟
اجوما: یه چیز خوشمزه..
+چیه؟
اجونا: از اون سوپایی که کوک دوست داره.. تو خوردی؟
+چییی؟ اجوما شوخی نکن تو که میدونی من سوپ دوست ندارم..
اجوما: امروز کوک زنگ گفتش درست کنم.. گفت تو هم که دوست داری...!
+اهاااا.. که اون گفته.. اوک..
اجوما: دوست نداری؟
+هیجی تو به غذات برس..
اجوما: باش..
با عصبانیت از جان بلند شدم و اومدم بیرون... به سمت اتاق راه افتادم
که زنگ زدن..
+اوه شت این کیه..
رفتم و از پشت ایفون نگا کردم..
کل خانواده کوک با چند تا مهمون اضافی که اصلا معلوم نبود کیه بودن..
با عصباتیت داد زدم..
+جونگ کووووک.. میکشمتتتتت...
_چته؟ چیه باز؟
اومدم سمتم و اونم نگا کرد..
_عه اومدن.. بزن درو..
+اینا اینجا چیکار دارن هاا؟
_ناهار دعوتشون کردم..
+اها اون وقت چیه ناهار؟
_سوپ و.....
+من از چه غذایی بدم میاد؟
_سوپ..
+چرا گفتی درست کنه ها؟
_من که دوست دارم..
+تو امروز میخوای حرص منو در بیاری درسته؟ منم حرص تو رو در میارم حالا بچرخ تا بچرهیم ببینم کی دووم میاره..
_باش..
درو زد و اومدن تو..
بعد از اشنایی با خانوادش نشستن و منم رفتم تو اشپز خونه و پیش احوما بودم..
+به نظرت نباید دست پخته عروسشون رو بخورن؟ هوم؟
اجوما: بلدی؟
+اره بابا.. من تمام اینا رو بلدم.. بزار تست کنم..
اجوما: باشه مزه دارش کن تا من کاهو هارو ریز کنم..
+باش..
یکم ازش خوردم... مزش جوری نبود که بدم بیاد اما بخاطر کار جونگ کوک نمک هارو برداشتم تا هر چه قدر دلم خواست داخلش ریختم..
+امید وارم سوپ خیلی خوش مزه ای بشه اجوما..
اجوما: وقتی تو درست کنی اونا خیالشون راحته تره.. پس کارتو بکن.. نگران نباش منم کمکت میکنم..
+باشه.. اجوما اینا فلفلم نداره بریزم؟
اجوما: باشه فقط کم بریزی چون شاید خ. ششون نیاد..
+باش..
فلفل هم زیاد ریختم و کامل شور دادم یکم ازش مزه کردم..
خیلی شور و تند بود..(عالیه لایک داری دختر😂😜)
_ات بیا منتظرن..
+باشه اب بخورم میام..
_اوک..
+اجومااا..(یواش)
اجوما: بله؟
+کاره دیگه ای نیست؟
اجوما: نه عزیزم برو..
+باشه..
از اشپز خونه رفتم بیرونو کنار جونگ کوک نشستم..
مامان کوک: کجایی ذختر؟
+جای اجوما..
بابا کوک: نوم چطوره؟ به خودت میرسی؟
+اره.. جونگ کوک خیلی خوبه.. هر چی بخوام لرام میگیره..
ولی در حقیقت اصلا به حرفامم گوش نمیده..
بابا کوک: عه خیلی خوبه.. حالا دختره یا پسر؟
_بابا هنوز مشخص نیست که..
باباکوک: بازش کردین؟
+چیرو؟
باباکوک: هدیه شو..
+هدیه؟ نه
_گذاشتم توی اتاق بدم باز میکنیم..
+اوم..
اجوما: خانوم میز ناهارتون اماده..
+خب بفرمایین..
دوباره زنگ زدن و کوک درو باز کرد..
+کیه؟
_آیو و جیمین..
+چیی؟ اونام میان؟
وای اونا چی بخورن..(😂💔)
_اره دیگ..
درو باز کردن اومدن توو..
+سلام جینین خوش اومدی.. بیاین توو..
یکم خجالت میکشیدم که غذارو نخوره..
*خوبی؟
+اره بیاین توو..
چند دیقه بعد..
سرمیز نشسته بودیم...
_خب بردارید.. مامان..
مامان کوک: باشه..
این آخرین فیکه چنله حمایت کنین..
ات"
تا خونه هیچی نگفتم و بهش نگا میکردم...
خیلی با سرعت تند میرفت و اصلا نگام نمیکرد...
_کمربندت..
+میخوام نگات کنم..
_ببندش..
+چیرو؟ دهنمو؟ یا کمربند؟
_هر دو.. (😂💔)
+عصبانیتت قشنگه جون کوک..
_اها
+باش حرف نمیزنم..
رسیدیم خونه و من سری از ماشین پیاده سدم و بدو بدو رفتم توی اتاق و درو قفل کردم و لباسام رو در اوردم و عوض کردم و اومدم بیروون..
رفتم توی اشپز خونه پیش اجوما نشستم..
+اجوما نهار چی داریم؟
اجوما: یه چیز خوشمزه..
+چیه؟
اجونا: از اون سوپایی که کوک دوست داره.. تو خوردی؟
+چییی؟ اجوما شوخی نکن تو که میدونی من سوپ دوست ندارم..
اجوما: امروز کوک زنگ گفتش درست کنم.. گفت تو هم که دوست داری...!
+اهاااا.. که اون گفته.. اوک..
اجوما: دوست نداری؟
+هیجی تو به غذات برس..
اجوما: باش..
با عصبانیت از جان بلند شدم و اومدم بیرون... به سمت اتاق راه افتادم
که زنگ زدن..
+اوه شت این کیه..
رفتم و از پشت ایفون نگا کردم..
کل خانواده کوک با چند تا مهمون اضافی که اصلا معلوم نبود کیه بودن..
با عصباتیت داد زدم..
+جونگ کووووک.. میکشمتتتتت...
_چته؟ چیه باز؟
اومدم سمتم و اونم نگا کرد..
_عه اومدن.. بزن درو..
+اینا اینجا چیکار دارن هاا؟
_ناهار دعوتشون کردم..
+اها اون وقت چیه ناهار؟
_سوپ و.....
+من از چه غذایی بدم میاد؟
_سوپ..
+چرا گفتی درست کنه ها؟
_من که دوست دارم..
+تو امروز میخوای حرص منو در بیاری درسته؟ منم حرص تو رو در میارم حالا بچرخ تا بچرهیم ببینم کی دووم میاره..
_باش..
درو زد و اومدن تو..
بعد از اشنایی با خانوادش نشستن و منم رفتم تو اشپز خونه و پیش احوما بودم..
+به نظرت نباید دست پخته عروسشون رو بخورن؟ هوم؟
اجوما: بلدی؟
+اره بابا.. من تمام اینا رو بلدم.. بزار تست کنم..
اجوما: باشه مزه دارش کن تا من کاهو هارو ریز کنم..
+باش..
یکم ازش خوردم... مزش جوری نبود که بدم بیاد اما بخاطر کار جونگ کوک نمک هارو برداشتم تا هر چه قدر دلم خواست داخلش ریختم..
+امید وارم سوپ خیلی خوش مزه ای بشه اجوما..
اجوما: وقتی تو درست کنی اونا خیالشون راحته تره.. پس کارتو بکن.. نگران نباش منم کمکت میکنم..
+باشه.. اجوما اینا فلفلم نداره بریزم؟
اجوما: باشه فقط کم بریزی چون شاید خ. ششون نیاد..
+باش..
فلفل هم زیاد ریختم و کامل شور دادم یکم ازش مزه کردم..
خیلی شور و تند بود..(عالیه لایک داری دختر😂😜)
_ات بیا منتظرن..
+باشه اب بخورم میام..
_اوک..
+اجومااا..(یواش)
اجوما: بله؟
+کاره دیگه ای نیست؟
اجوما: نه عزیزم برو..
+باشه..
از اشپز خونه رفتم بیرونو کنار جونگ کوک نشستم..
مامان کوک: کجایی ذختر؟
+جای اجوما..
بابا کوک: نوم چطوره؟ به خودت میرسی؟
+اره.. جونگ کوک خیلی خوبه.. هر چی بخوام لرام میگیره..
ولی در حقیقت اصلا به حرفامم گوش نمیده..
بابا کوک: عه خیلی خوبه.. حالا دختره یا پسر؟
_بابا هنوز مشخص نیست که..
باباکوک: بازش کردین؟
+چیرو؟
باباکوک: هدیه شو..
+هدیه؟ نه
_گذاشتم توی اتاق بدم باز میکنیم..
+اوم..
اجوما: خانوم میز ناهارتون اماده..
+خب بفرمایین..
دوباره زنگ زدن و کوک درو باز کرد..
+کیه؟
_آیو و جیمین..
+چیی؟ اونام میان؟
وای اونا چی بخورن..(😂💔)
_اره دیگ..
درو باز کردن اومدن توو..
+سلام جینین خوش اومدی.. بیاین توو..
یکم خجالت میکشیدم که غذارو نخوره..
*خوبی؟
+اره بیاین توو..
چند دیقه بعد..
سرمیز نشسته بودیم...
_خب بردارید.. مامان..
مامان کوک: باشه..
این آخرین فیکه چنله حمایت کنین..
۱۴.۳k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.