چشمای قشنگ تو
#part100
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
3روز بعد
امروز روز عروسی پانیذ و ممد بود
لباسی که چند وقت پیش با مهشاد و نیکا خریدیمو از کمد در اوردم برای بار 1000تو اینه نگاه کردم
مهشاد:وایییی اینه شکست بخدا خوشگلی
دیانا:چرا آرایشم اینجوری شدععع
نیکا:لباسم خیلی بد نیست؟
مهشاد:بخدا دوتاتون دیوونه اید
محراب:بچه ها بیاین دیگههه
ارسلان:بخدا پیر شدمممم
مهشاد:چقدر غر میزنید هنوز آرایش نیکا مونده
متین:بخداااا خیلی خوشگله آرایش برا چیشهههه پام خشک شد
مهشاد:حواسمو پرت نکنیدددددد
متین:مگه داری عمل جراحی میکنی؟😂😂
محراب:مرضضض
متین:اعععع اینجوریه؟
محراب:خوب آرایش زنت خراب میشه ب من چهههه
دیانا:وای انقد که حرف میزنید فکتون درد نمیگیره؟
مهشاد:وای مثل ماه شدی
دیانا:واو امیدوارم خاله نشم😂😂
نیکا:کوففتتت
مهتا:بچه ها بیان برید دیر شداااا
متین:مامان به دخترت بگو
مهشاد:من واسه تو یکی دارمممم
سوار ماشین شدیم
رفتیم سالن
زن مرد قاطی بود
شنلی که داشتیمو در نیاوردیم
به پانیذ ممد تبریک گفتیم نشستیم کنار سالن داشتیم حرف میزدیم که چراغا خاموش شد همه داشتن با پارتنرشون میرقصیدن
متین:افتخار میدین؟
نیکا:معلومه
متین و نیکا رفتن
مهشاد:وای من حالم بد میشه تو شلوغی میرم دستشویی میایم
محراب:میخوای باهات بیام؟
مهشاد:اگه دوست داری بیا
همه رفته بودن منو ارسلان روبرو هم بودیم ارسلان سرش تو گوشی بود نور گوشی خورده بود به چشای مشکیش
هروقت به چشاش نگاه میکردم ته دلم خالی میشد
سرشو آورد بالا سری نگاهمو دوختم به نیکا و متین
چشمای قشنگ تو✨
#دیانا
3روز بعد
امروز روز عروسی پانیذ و ممد بود
لباسی که چند وقت پیش با مهشاد و نیکا خریدیمو از کمد در اوردم برای بار 1000تو اینه نگاه کردم
مهشاد:وایییی اینه شکست بخدا خوشگلی
دیانا:چرا آرایشم اینجوری شدععع
نیکا:لباسم خیلی بد نیست؟
مهشاد:بخدا دوتاتون دیوونه اید
محراب:بچه ها بیاین دیگههه
ارسلان:بخدا پیر شدمممم
مهشاد:چقدر غر میزنید هنوز آرایش نیکا مونده
متین:بخداااا خیلی خوشگله آرایش برا چیشهههه پام خشک شد
مهشاد:حواسمو پرت نکنیدددددد
متین:مگه داری عمل جراحی میکنی؟😂😂
محراب:مرضضض
متین:اعععع اینجوریه؟
محراب:خوب آرایش زنت خراب میشه ب من چهههه
دیانا:وای انقد که حرف میزنید فکتون درد نمیگیره؟
مهشاد:وای مثل ماه شدی
دیانا:واو امیدوارم خاله نشم😂😂
نیکا:کوففتتت
مهتا:بچه ها بیان برید دیر شداااا
متین:مامان به دخترت بگو
مهشاد:من واسه تو یکی دارمممم
سوار ماشین شدیم
رفتیم سالن
زن مرد قاطی بود
شنلی که داشتیمو در نیاوردیم
به پانیذ ممد تبریک گفتیم نشستیم کنار سالن داشتیم حرف میزدیم که چراغا خاموش شد همه داشتن با پارتنرشون میرقصیدن
متین:افتخار میدین؟
نیکا:معلومه
متین و نیکا رفتن
مهشاد:وای من حالم بد میشه تو شلوغی میرم دستشویی میایم
محراب:میخوای باهات بیام؟
مهشاد:اگه دوست داری بیا
همه رفته بودن منو ارسلان روبرو هم بودیم ارسلان سرش تو گوشی بود نور گوشی خورده بود به چشای مشکیش
هروقت به چشاش نگاه میکردم ته دلم خالی میشد
سرشو آورد بالا سری نگاهمو دوختم به نیکا و متین
۳.۰k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.