جدید
ازدواج اجباری
پارت50
هانا"
گوشیش رو برداشت و زنگ زد..
روی تخت نشسته بودم و نگاش میکردم..
گوشی رو گذاشت روی بلند گو تا منم بشنوم..
ته: بهتره من حرف نزنم..
سرمو تکون دادم که گوشی رو برداشت..
کوک: بله؟
هانا: سلام..
کوک: هاناااا.. کجایی تو؟ هااا؟
هانا: برات میگم بعدا کجا بیام؟
کوک: برگرد همونجایی که بودی من الان جای دریام.. احمق نگرانم کردییی...
هانا: خب حالم خوب نبوود.. حالا بهت میگم..
کوک: خداحافظ
هانا: خداحافظ
یک ساعت بعد..
توی ساحل جلو تر از تهیونگ خداحافظی کردم و رفتم بغلش..
یک کاغذ گذاشت توی جیبم و از جداشدم..
ته: شمارمه.. مواظب باشی..
هانا: باشه ممنون..
ته: زود باش برو
هانا: خداحافظ
تهیونگ ماسک زده بود و دقیقا استایل قبلش رو داشت..
توی ساحل راه میرفتم و دنبال جونگ کوک بودم..
از وقتی این دختره اریکا اومده ذهنم درگیره جونگ کوکه.. الانم احساس دلتنگی میکنم چرا؟
نکنه عاشقش شدم؟ امکان نداره.. من روزی سی چهل بار روی پسرا کراش میزنم اینم جای خود..
برگشتم و پشت سرم نگاه کردم. تهیونگ روی صندلی نشسته بود به من نگاه میکرد.. ریز بود ولی مشخص بود هنوز هست..
با لبخند دوباره از به راهم ادامه دادم..
هانا: ههه.. وااای چرا انقدر خوشحالم..
واسه خودم اواز میخوندم و با اهنگ راه میرفتم و میرقصیدم..
هانا: اه حواست و جمع کن گمش نکنی.. خب کجایی توو..؟
نکنه رد شدم و اونام ندیدنم؟
دختره خنگول باز باید از دوباره رد شی..
حالا برگردم یا ادامه بدم؟
دورو برم نگاه کردم.. چون شب بود همه اکیوی بودن و تعداد خانواده کمتر بود.. همه با دوستاشون و دختر پسرا اومده بودن..
اهنگم گذاشته بودن و من اونایی که بلد بودم و واسه خودم میخوندم..
حس رقصم بیشتر شده بود..
از اونجایی که دختره بازیگوشی بودم یکی از اعضای یه اکیپ صدام کرد و وایستادم.
اومد جلوم و بهم گفت: بیا برامون برقص دختر خوشگله...
هانا: باشه یه موقع دیگه
قیافش رو کیوت کرد و دستم گرفت: چرا؟ به دوستاتم بگوبیان.. نگا ما اونجاییم..
هانا: ولم کن.. دوست ندارم..
پسره: اوهه اوهه.. درست صحبت کن..
هانا: من رقاص نیستم که بیام براتون برقصم بعدشم اگه بودمم نمیومدم چون مگه مفتیه؟
پسره: پول نمیدم عشق میدم.. خخخ
هانا: گمشو برو باباااا.. ادم شده برا من.. نه پول نه عشقتو.
دیدم داره عصبی میشه خواستم فرار کنم که دستمو گرفت و انداختم رو زمین..
__________________
پارت50
هانا"
گوشیش رو برداشت و زنگ زد..
روی تخت نشسته بودم و نگاش میکردم..
گوشی رو گذاشت روی بلند گو تا منم بشنوم..
ته: بهتره من حرف نزنم..
سرمو تکون دادم که گوشی رو برداشت..
کوک: بله؟
هانا: سلام..
کوک: هاناااا.. کجایی تو؟ هااا؟
هانا: برات میگم بعدا کجا بیام؟
کوک: برگرد همونجایی که بودی من الان جای دریام.. احمق نگرانم کردییی...
هانا: خب حالم خوب نبوود.. حالا بهت میگم..
کوک: خداحافظ
هانا: خداحافظ
یک ساعت بعد..
توی ساحل جلو تر از تهیونگ خداحافظی کردم و رفتم بغلش..
یک کاغذ گذاشت توی جیبم و از جداشدم..
ته: شمارمه.. مواظب باشی..
هانا: باشه ممنون..
ته: زود باش برو
هانا: خداحافظ
تهیونگ ماسک زده بود و دقیقا استایل قبلش رو داشت..
توی ساحل راه میرفتم و دنبال جونگ کوک بودم..
از وقتی این دختره اریکا اومده ذهنم درگیره جونگ کوکه.. الانم احساس دلتنگی میکنم چرا؟
نکنه عاشقش شدم؟ امکان نداره.. من روزی سی چهل بار روی پسرا کراش میزنم اینم جای خود..
برگشتم و پشت سرم نگاه کردم. تهیونگ روی صندلی نشسته بود به من نگاه میکرد.. ریز بود ولی مشخص بود هنوز هست..
با لبخند دوباره از به راهم ادامه دادم..
هانا: ههه.. وااای چرا انقدر خوشحالم..
واسه خودم اواز میخوندم و با اهنگ راه میرفتم و میرقصیدم..
هانا: اه حواست و جمع کن گمش نکنی.. خب کجایی توو..؟
نکنه رد شدم و اونام ندیدنم؟
دختره خنگول باز باید از دوباره رد شی..
حالا برگردم یا ادامه بدم؟
دورو برم نگاه کردم.. چون شب بود همه اکیوی بودن و تعداد خانواده کمتر بود.. همه با دوستاشون و دختر پسرا اومده بودن..
اهنگم گذاشته بودن و من اونایی که بلد بودم و واسه خودم میخوندم..
حس رقصم بیشتر شده بود..
از اونجایی که دختره بازیگوشی بودم یکی از اعضای یه اکیپ صدام کرد و وایستادم.
اومد جلوم و بهم گفت: بیا برامون برقص دختر خوشگله...
هانا: باشه یه موقع دیگه
قیافش رو کیوت کرد و دستم گرفت: چرا؟ به دوستاتم بگوبیان.. نگا ما اونجاییم..
هانا: ولم کن.. دوست ندارم..
پسره: اوهه اوهه.. درست صحبت کن..
هانا: من رقاص نیستم که بیام براتون برقصم بعدشم اگه بودمم نمیومدم چون مگه مفتیه؟
پسره: پول نمیدم عشق میدم.. خخخ
هانا: گمشو برو باباااا.. ادم شده برا من.. نه پول نه عشقتو.
دیدم داره عصبی میشه خواستم فرار کنم که دستمو گرفت و انداختم رو زمین..
__________________
۱۲.۹k
۱۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.