عاشقانه مرگبار
عاشقانه مرگبار
p7.
یکی از بادیگارد ها بود ...
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل واسه عوض کردن مودمون یه فیلم پلی کردیم و خوراکی آوردیم هنوز فیلم شروع نشده بود که جیا پرسید
× ات .... میشه یه سوال به پرسم ؟
_ چی ؟
× تو اون دو روز که اونجا بودی چی کردی که یاد اوریش برات انقدر دردناکه ؟
_ ..... روز اول قانونارو بهم گفتن و گفتن اگه درست کاری رو انجام ندم مجازات میشم روز دوم هم طبق قرارداد باید از خونم بهشون میدادم ...
× خونت؟؟؟
_ اره منم نفهمیدم برای چی ولی خوب یه قرار بود و باید انجامش میدادم
× دیگه چی تو قرار داد بود ؟
_ فیلمت رو ببین
× بازم میتونم ببینمت ؟ 😢
_ معلومه دختره ی خنگ 🙂
× یه قولی بهم میدی ؟
_ چی ؟
× قول میدی سالم و زود برگردی پیشم ؟
_ در مورد زود بودنش اطلاعی ندارم ولی قول میدم سالم برگردم
× ولی من بدون تو شرکت به اون بزرگی رو چه طوری مدیریت کنم ؟ ( کاری هست بگو من رابطه خوبی با شرکت های بزرگ دارم 😅😎)
_ مطمعنم که به خوبی می تونی و شرکت قرار پیشرفت خوبی داشته باشه ولی اول مراقب خودت باش ، قول میدی ؟
× قول.....میدم :)
_ آفرین دختر خوب ، فیلم شروع شد ♡
دو روز بعد ویو ات
امروز وقتش بود یه سری از وسایلم رو جمع کردم و از جیا خداحافظی کردم و رفتم شرکت بعد از نیم ساعت اومد ....
این چرا هر روز خوش تیپ تر میشه ؟
ات چی میگی برا خودت ( راست میگه خو😄)
& خوب پس هنوزم آن تایمی خوشم اومد آفرین پس تغییر زیادی نکردی جونگ... رئیس خیلی خوشش میاد 😏
_ میدونی که تغییر برام سخته حالا میشه بریم؟
& البته ولی دوستت نمیاد ؟
_ با اون چیکار داری ؟ من این قرار رو بستم که اون نیاد !
& باشه باشه چرا اینجوری میکنی ، تو برو منم پشت سرت میام ماشین دم در شرکته
ویو تهیونگ
راستش از دوستش خوشم اومده خیلی خوشگل بود ولی نمیدونم چه جوری می تونم دوباره ببینمش...
ویو ات
بعد از یک ساعت و نیم رسیدیم طول مسیر سکوت مسخره ای بینمون بود و این ترس و نگرانی بود که به من یاد آوری میشد ...
وقتی وارد خونه شدیم هیچ فرقی نکرده بود فقط ... دلگیر تر شده بود و صدای فریاد های ۵ سال پیش جیا داشت دیوونم میکرد که با برخورد یه نفر از اون خاطره اومدم بیرون ...
& نمیخوای بیای تو ؟
_ دارم میام دیگه 🙄
@ چه عجب خانم تشریف آوردن
صدا از تو اون تاریکی میومد ولی نوری. به قلب ات بخشید دلیلش رو هیچ کس نمی دونست شاید به زندگی قبلی ات برمی گشت شایدم به سرنوشت ولی هر چی بود هر دو از داشتن آن در قلب هایشان راضی بودند ...
ادامه دارد....
چشمام درد گرفت لایک کنین دیگه ☹
p7.
یکی از بادیگارد ها بود ...
از ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخل واسه عوض کردن مودمون یه فیلم پلی کردیم و خوراکی آوردیم هنوز فیلم شروع نشده بود که جیا پرسید
× ات .... میشه یه سوال به پرسم ؟
_ چی ؟
× تو اون دو روز که اونجا بودی چی کردی که یاد اوریش برات انقدر دردناکه ؟
_ ..... روز اول قانونارو بهم گفتن و گفتن اگه درست کاری رو انجام ندم مجازات میشم روز دوم هم طبق قرارداد باید از خونم بهشون میدادم ...
× خونت؟؟؟
_ اره منم نفهمیدم برای چی ولی خوب یه قرار بود و باید انجامش میدادم
× دیگه چی تو قرار داد بود ؟
_ فیلمت رو ببین
× بازم میتونم ببینمت ؟ 😢
_ معلومه دختره ی خنگ 🙂
× یه قولی بهم میدی ؟
_ چی ؟
× قول میدی سالم و زود برگردی پیشم ؟
_ در مورد زود بودنش اطلاعی ندارم ولی قول میدم سالم برگردم
× ولی من بدون تو شرکت به اون بزرگی رو چه طوری مدیریت کنم ؟ ( کاری هست بگو من رابطه خوبی با شرکت های بزرگ دارم 😅😎)
_ مطمعنم که به خوبی می تونی و شرکت قرار پیشرفت خوبی داشته باشه ولی اول مراقب خودت باش ، قول میدی ؟
× قول.....میدم :)
_ آفرین دختر خوب ، فیلم شروع شد ♡
دو روز بعد ویو ات
امروز وقتش بود یه سری از وسایلم رو جمع کردم و از جیا خداحافظی کردم و رفتم شرکت بعد از نیم ساعت اومد ....
این چرا هر روز خوش تیپ تر میشه ؟
ات چی میگی برا خودت ( راست میگه خو😄)
& خوب پس هنوزم آن تایمی خوشم اومد آفرین پس تغییر زیادی نکردی جونگ... رئیس خیلی خوشش میاد 😏
_ میدونی که تغییر برام سخته حالا میشه بریم؟
& البته ولی دوستت نمیاد ؟
_ با اون چیکار داری ؟ من این قرار رو بستم که اون نیاد !
& باشه باشه چرا اینجوری میکنی ، تو برو منم پشت سرت میام ماشین دم در شرکته
ویو تهیونگ
راستش از دوستش خوشم اومده خیلی خوشگل بود ولی نمیدونم چه جوری می تونم دوباره ببینمش...
ویو ات
بعد از یک ساعت و نیم رسیدیم طول مسیر سکوت مسخره ای بینمون بود و این ترس و نگرانی بود که به من یاد آوری میشد ...
وقتی وارد خونه شدیم هیچ فرقی نکرده بود فقط ... دلگیر تر شده بود و صدای فریاد های ۵ سال پیش جیا داشت دیوونم میکرد که با برخورد یه نفر از اون خاطره اومدم بیرون ...
& نمیخوای بیای تو ؟
_ دارم میام دیگه 🙄
@ چه عجب خانم تشریف آوردن
صدا از تو اون تاریکی میومد ولی نوری. به قلب ات بخشید دلیلش رو هیچ کس نمی دونست شاید به زندگی قبلی ات برمی گشت شایدم به سرنوشت ولی هر چی بود هر دو از داشتن آن در قلب هایشان راضی بودند ...
ادامه دارد....
چشمام درد گرفت لایک کنین دیگه ☹
۵.۶k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.