رویای آبی
رویای آبی
part:²³
سوار ماشین شدیم دوتا مرد جلو ماشین نشسته بودن و من و تهیونگ هم عقب نشسته بودیم... تقریباً نیم ساعت از مسیر گذشته بود آروم تو گوش تهیونگ گفتم
یونا:خوابم میاد
سرمو گذاشت روی سینش و دستشو روی دستم قفل کرد
تهیونگ:حالا بخواب
نمیدونم چرا ولی وجودش کلا گرما بخشه و هروقت بهش نزدیک میشم باعث میشه که قلبم به لرزه بیفته
تهیونگ:
نگاهم همش به جلو و حواسم روی حرکاتشون بود که یکی انگار با سرش به اون یکی علامت داد و اونی که راننده بود داشت ماشینو میپیچوند،اروم یونا رو تکون دادم که بیدار شه وقتی بیدار شد از خودم جداش کردم و از زیر طوری که فقط خودش ببینه بهش علامت دادم...همیشه چاقویی توی جیبم میذارم ولی وقتایی که به مدرسه میرم تو کفشم میذارم تا ازم نگیرنش فورا درش آوردم و توی گلوی راننده قرار دادم اون یکی فکر کنم میخواست دستمو از روی گردنش برداره ولی یونا یکی زد به گردنش و فکر کنم طرف مرد!
تهیونگ:چیکار کردییی
یونا:نگران نباش این تکنیک بی هوشیه یکم بعد به هوش میاد
یکی هم به گردن راننده زد و از هوش رفت کم مونده بود بریم سمت دره رفتم جلو و ماشینو نگه داشتم
تهیونگ:تو از کی تا حالا همچین چیزایی بلد شدی
یونا: مال خیلی وقت پیشه پدرم بهم یاد داده
تهیونگ:باشه...ولی الان با اینا چیکار کنیم
یونا:بذاریمشون بیرون صاحبشون میاد میبردشون
تهیونگ:ولی ما انگار داریم دزدی میکنیم چون ماشینشونو برمیداریم
یونا:برای خودمون نه ولی تا جایی که به خونه برسیم نیازش داریم بعدشم یه کاریش میکنیم
تهیونگ: ظاهراً دزد بودن و دزد کارش دزدین اموال مردمه پس یعنی اینم دزدیه
یونا:درسته
گذاشتیمشون بیرون خودمون سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
تهیونگ:برای همین بود که با پسره تند رفتار کردم چون میدونستم نگهبان اونجا نیست
یونا: از کجا میدونستی
تهیونگ:چون چهره نگهبان یه جور دیگه بود و اینا کلا خلاف از چهرشون پیدا بود
یونا:فهمیدم...ولی به نظرت اونا چطور وارد اردوگاه شدن
تهیونگ:نمیدونم
یونا: باشه،راستی میگم...رقصیدن بلدی؟
خنده ای کرد
تهیونگ:این چه حرفیه رقص حرفه منه...حالا چرا میپرسی
یونا:هیچی همینطور
تهیونگ:میخوای رقاص شی؟
یونا:نه...ایدل
تهیونگ:تو با این صدات؟
یونا:مگه چشه
تهیونگ:هیچ...
ادامه دارد...
part:²³
سوار ماشین شدیم دوتا مرد جلو ماشین نشسته بودن و من و تهیونگ هم عقب نشسته بودیم... تقریباً نیم ساعت از مسیر گذشته بود آروم تو گوش تهیونگ گفتم
یونا:خوابم میاد
سرمو گذاشت روی سینش و دستشو روی دستم قفل کرد
تهیونگ:حالا بخواب
نمیدونم چرا ولی وجودش کلا گرما بخشه و هروقت بهش نزدیک میشم باعث میشه که قلبم به لرزه بیفته
تهیونگ:
نگاهم همش به جلو و حواسم روی حرکاتشون بود که یکی انگار با سرش به اون یکی علامت داد و اونی که راننده بود داشت ماشینو میپیچوند،اروم یونا رو تکون دادم که بیدار شه وقتی بیدار شد از خودم جداش کردم و از زیر طوری که فقط خودش ببینه بهش علامت دادم...همیشه چاقویی توی جیبم میذارم ولی وقتایی که به مدرسه میرم تو کفشم میذارم تا ازم نگیرنش فورا درش آوردم و توی گلوی راننده قرار دادم اون یکی فکر کنم میخواست دستمو از روی گردنش برداره ولی یونا یکی زد به گردنش و فکر کنم طرف مرد!
تهیونگ:چیکار کردییی
یونا:نگران نباش این تکنیک بی هوشیه یکم بعد به هوش میاد
یکی هم به گردن راننده زد و از هوش رفت کم مونده بود بریم سمت دره رفتم جلو و ماشینو نگه داشتم
تهیونگ:تو از کی تا حالا همچین چیزایی بلد شدی
یونا: مال خیلی وقت پیشه پدرم بهم یاد داده
تهیونگ:باشه...ولی الان با اینا چیکار کنیم
یونا:بذاریمشون بیرون صاحبشون میاد میبردشون
تهیونگ:ولی ما انگار داریم دزدی میکنیم چون ماشینشونو برمیداریم
یونا:برای خودمون نه ولی تا جایی که به خونه برسیم نیازش داریم بعدشم یه کاریش میکنیم
تهیونگ: ظاهراً دزد بودن و دزد کارش دزدین اموال مردمه پس یعنی اینم دزدیه
یونا:درسته
گذاشتیمشون بیرون خودمون سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم
تهیونگ:برای همین بود که با پسره تند رفتار کردم چون میدونستم نگهبان اونجا نیست
یونا: از کجا میدونستی
تهیونگ:چون چهره نگهبان یه جور دیگه بود و اینا کلا خلاف از چهرشون پیدا بود
یونا:فهمیدم...ولی به نظرت اونا چطور وارد اردوگاه شدن
تهیونگ:نمیدونم
یونا: باشه،راستی میگم...رقصیدن بلدی؟
خنده ای کرد
تهیونگ:این چه حرفیه رقص حرفه منه...حالا چرا میپرسی
یونا:هیچی همینطور
تهیونگ:میخوای رقاص شی؟
یونا:نه...ایدل
تهیونگ:تو با این صدات؟
یونا:مگه چشه
تهیونگ:هیچ...
ادامه دارد...
- ۱.۴k
- ۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط