رویای آبی
رویای آبی
part:²²
از اونجایی که اردوگاه خیلی بزرگ بود هردو به دو بخش تقسیم شدیم و رفتیم تا وسیله ای برای بیرون رفتن از اینجا پیدا کنیم دری رو باز کردم و با چند تا مرد رو به رو شدم
یونا:س.سلام
پسر نسبتاً جوونی جواب داد
پسر:سلام،اتفاقی افتاده؟
یونا:انگار مزاحم ناهار خوردنتون شدم ببخشین
پسر:مشکلی نیست
نگاهی به لباس فرمم انداخت
پسر:تو دانش آموزی؟
یونا:بله،از یه مدرسه برای اردو به اینجا اومده بودن خبر دارین کجان؟
پسر:اونا یه ساعت و یه ربع پیش از اینجا رفتن
یونا:کجا
پسر:نمیدونم،از اتوبوس عقب موندید؟
یونا:بله
تهیونگ اومد پیشم
تهیونگ:ببخشین اینجا آنتن نداره؟
پسر:چرا هست
تهیونگ:پس چرا نمیتونیم با کسی تماس بگیریم
پسر:میتونم گوشیتون رو ببینم؟
تهیونگ:نه
پسر:ببخشید؟
تهیونگ:خودت شنیدی چی گفتم بعدشم مگه تو تعمیر کار موبایلی؟
با لبخند گفت
پسر:اوه درسته ولی فکر کردم شاید بتونم مشکلتونو حل کنم
تهیونگ:لطفا فکر نکن
یکی به بازوش زدم و زیر لبی گفتم
یونا:تهیونگ...
تهیونگ: میتونم به آژانس زنگ بزنم؟
پسر:برای چی
چشم غره رفت
تهیونگ:میخوام حالشو ازش بپرسم...به نظر شما واسه چی به آژانس زنگ میزنن؟
پسر:معذرت میخوام اولش منظورتو متوجه نشدم اگه میخواین جایی برین ما میتونیم برسونیمتون
تهیونگ: نمیخواد لطفا بذارین با آژانس تماس بگیرم
پسر:تلفن کار نمیکنه
یونا:تهیونگ چاره ای نیست بیا بهشون بگیم کجا میخوایم بریم
تهیونگ:آخه از کجا بهش اعتماد کنیم
یونا:نگهبان اینجان
تهیونگ:باشه
ادامه دارد...
part:²²
از اونجایی که اردوگاه خیلی بزرگ بود هردو به دو بخش تقسیم شدیم و رفتیم تا وسیله ای برای بیرون رفتن از اینجا پیدا کنیم دری رو باز کردم و با چند تا مرد رو به رو شدم
یونا:س.سلام
پسر نسبتاً جوونی جواب داد
پسر:سلام،اتفاقی افتاده؟
یونا:انگار مزاحم ناهار خوردنتون شدم ببخشین
پسر:مشکلی نیست
نگاهی به لباس فرمم انداخت
پسر:تو دانش آموزی؟
یونا:بله،از یه مدرسه برای اردو به اینجا اومده بودن خبر دارین کجان؟
پسر:اونا یه ساعت و یه ربع پیش از اینجا رفتن
یونا:کجا
پسر:نمیدونم،از اتوبوس عقب موندید؟
یونا:بله
تهیونگ اومد پیشم
تهیونگ:ببخشین اینجا آنتن نداره؟
پسر:چرا هست
تهیونگ:پس چرا نمیتونیم با کسی تماس بگیریم
پسر:میتونم گوشیتون رو ببینم؟
تهیونگ:نه
پسر:ببخشید؟
تهیونگ:خودت شنیدی چی گفتم بعدشم مگه تو تعمیر کار موبایلی؟
با لبخند گفت
پسر:اوه درسته ولی فکر کردم شاید بتونم مشکلتونو حل کنم
تهیونگ:لطفا فکر نکن
یکی به بازوش زدم و زیر لبی گفتم
یونا:تهیونگ...
تهیونگ: میتونم به آژانس زنگ بزنم؟
پسر:برای چی
چشم غره رفت
تهیونگ:میخوام حالشو ازش بپرسم...به نظر شما واسه چی به آژانس زنگ میزنن؟
پسر:معذرت میخوام اولش منظورتو متوجه نشدم اگه میخواین جایی برین ما میتونیم برسونیمتون
تهیونگ: نمیخواد لطفا بذارین با آژانس تماس بگیرم
پسر:تلفن کار نمیکنه
یونا:تهیونگ چاره ای نیست بیا بهشون بگیم کجا میخوایم بریم
تهیونگ:آخه از کجا بهش اعتماد کنیم
یونا:نگهبان اینجان
تهیونگ:باشه
ادامه دارد...
- ۱.۱k
- ۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط