گربه کوچولوی من
گربه کوچولوی من
پارت هشتم
جیمین رفت در اتاق ات رو زد اما جوابی نگرفت پس در رو باز کرد و رفت تو اتاق
دید که ات خیلی کیوت خوابیده
جیمین:یه آدم مگه میتونه انقد کیوت باشه؟(زیر لب و اروم)
جیمین نزدیک یه ساعت همینجوری به ات زل زده بود تا اینکه ات طاقت نیورد و گفت
ات:تا کی میخوای بهم زل بزنی موچی؟(خوابالود)
جیمین:ببخشید بیدارت کردم(به خودش اومد)
ات:عیبی نداره
حالا میشه بخوابیم؟
ات دست جیمینو رو گرفت جیمین رو کشوند رو تخت
و خودشو تو بغلش جا کرد
جیمین که بدجوری ذوق کرد بود هم کنار ات چشماشو بست اما با صدای ات چشماش باز شد
ات:چرا قلبت انقد تند میزنه؟
جیمین:چون....استرس دارم
ات:خب چرا استرس داری؟
جیمین:چون......
دوست دارم
ات:و؟
جیمین:و نمیدونم قبولم میکنی یا نه(استرس)
ات:اما من بوسی.دمت
جیمین:اره ولی.....
ات:ولی نداریم
امروز روز اولمونه
جیمین دوباره تپش قلب گرفت
ات:این بار چرا؟
هنوزم استرس داری؟
جیمین:هنوزم یکم دارم ولی بیشتر به خاطر ذوق کردنم تپش قلب گرفتم
ات جیمین رو بوسید و لب زد
ات:استرست رفت؟
جیمین:معلومه(ذوق و اروم)
ات:بیا بخوابیم
خیلی خستم
ات خودشو تو بغل جیمین جا کرد و کم کم خوابید
صبح جیمین اول بیدار شد و دید که ات خیلی کیوت خوابیده جیمینو بغل کرده
ذوق کرد
سعی کرد جوری بلند شه که ات رو بیدار نکنه اما خواب ات سبک تر این حرفا بود
ات:صبح شده؟(خوبالو)
جیمین:آره عشقم
بیا بریم صبحونه بخوریم
ات:باشه
ات ویو
چند وقتی بود که من عشاق جیمین شده بودم
اما فک میکردم اون همچین حسی بهم نداره ولی وقتی بهم اعتراف کرد خیلی ذوق کردم ولی زیاد نشون ندادم
الانم که گفت عشقم عررررر
بیشتر تر تر ذوقیدم
رفتیم صبحونه خوردیم و اون روز کلی باهم رفتیم خرید کردیم و شهربازی رفتیم و بستنی خوردیم و........
نویسنده ویو
۳ ماه گذشت و همینجوری داشتن به زندگیشون ادامه میدادن
در کنار هم لذت میبرن
اما هیچ خوشی ابدی نیست
یه روز یکی به جیمین حمله گرد و جیمین باری محافظت از ات نزدیک ۲ ماه رفته بود تو کما
هیچی همیشگی نیست
هیچ رابطه ای
هیچ دوستی ای
هیچ غمی
هیچی:)
اما این داستان به کجا کشیده میشه؟
پایان خوشی قراره داشته باشه؟
دختر و پسر داستانمون قراره همین طوری ادامه بدن؟
در ادامه متوجه میشیم
چجوری شب بخوابم؟
راه کاری دارید؟
اخیشششش
آخر هفته شد
اینم از این پارت
این فیک به زودی تموم میشه
درخواستی ندارید؟
ولی انصافی از همتون تو پی وی بپرسم همه قشنگ هم ایده سناریو دارید هم فیک
موندم که چرا نمیگید بهم
از فیکا بدتون میاد که نمیگید؟
اگه بد مینویسم خب حداقل بگید بهم
پارت هشتم
جیمین رفت در اتاق ات رو زد اما جوابی نگرفت پس در رو باز کرد و رفت تو اتاق
دید که ات خیلی کیوت خوابیده
جیمین:یه آدم مگه میتونه انقد کیوت باشه؟(زیر لب و اروم)
جیمین نزدیک یه ساعت همینجوری به ات زل زده بود تا اینکه ات طاقت نیورد و گفت
ات:تا کی میخوای بهم زل بزنی موچی؟(خوابالود)
جیمین:ببخشید بیدارت کردم(به خودش اومد)
ات:عیبی نداره
حالا میشه بخوابیم؟
ات دست جیمینو رو گرفت جیمین رو کشوند رو تخت
و خودشو تو بغلش جا کرد
جیمین که بدجوری ذوق کرد بود هم کنار ات چشماشو بست اما با صدای ات چشماش باز شد
ات:چرا قلبت انقد تند میزنه؟
جیمین:چون....استرس دارم
ات:خب چرا استرس داری؟
جیمین:چون......
دوست دارم
ات:و؟
جیمین:و نمیدونم قبولم میکنی یا نه(استرس)
ات:اما من بوسی.دمت
جیمین:اره ولی.....
ات:ولی نداریم
امروز روز اولمونه
جیمین دوباره تپش قلب گرفت
ات:این بار چرا؟
هنوزم استرس داری؟
جیمین:هنوزم یکم دارم ولی بیشتر به خاطر ذوق کردنم تپش قلب گرفتم
ات جیمین رو بوسید و لب زد
ات:استرست رفت؟
جیمین:معلومه(ذوق و اروم)
ات:بیا بخوابیم
خیلی خستم
ات خودشو تو بغل جیمین جا کرد و کم کم خوابید
صبح جیمین اول بیدار شد و دید که ات خیلی کیوت خوابیده جیمینو بغل کرده
ذوق کرد
سعی کرد جوری بلند شه که ات رو بیدار نکنه اما خواب ات سبک تر این حرفا بود
ات:صبح شده؟(خوبالو)
جیمین:آره عشقم
بیا بریم صبحونه بخوریم
ات:باشه
ات ویو
چند وقتی بود که من عشاق جیمین شده بودم
اما فک میکردم اون همچین حسی بهم نداره ولی وقتی بهم اعتراف کرد خیلی ذوق کردم ولی زیاد نشون ندادم
الانم که گفت عشقم عررررر
بیشتر تر تر ذوقیدم
رفتیم صبحونه خوردیم و اون روز کلی باهم رفتیم خرید کردیم و شهربازی رفتیم و بستنی خوردیم و........
نویسنده ویو
۳ ماه گذشت و همینجوری داشتن به زندگیشون ادامه میدادن
در کنار هم لذت میبرن
اما هیچ خوشی ابدی نیست
یه روز یکی به جیمین حمله گرد و جیمین باری محافظت از ات نزدیک ۲ ماه رفته بود تو کما
هیچی همیشگی نیست
هیچ رابطه ای
هیچ دوستی ای
هیچ غمی
هیچی:)
اما این داستان به کجا کشیده میشه؟
پایان خوشی قراره داشته باشه؟
دختر و پسر داستانمون قراره همین طوری ادامه بدن؟
در ادامه متوجه میشیم
چجوری شب بخوابم؟
راه کاری دارید؟
اخیشششش
آخر هفته شد
اینم از این پارت
این فیک به زودی تموم میشه
درخواستی ندارید؟
ولی انصافی از همتون تو پی وی بپرسم همه قشنگ هم ایده سناریو دارید هم فیک
موندم که چرا نمیگید بهم
از فیکا بدتون میاد که نمیگید؟
اگه بد مینویسم خب حداقل بگید بهم
- ۱۰.۴k
- ۱۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط