استاد کیم
استاد کیم
پارت ۳۳
یون وو سری تکون داد و یکی یک از اتاق خارج شدن مینو که رو تخت نشسته بود باز هم دست اش را تو موهایش برد و سفت موهایش را گرفت
مینو ..... آخه چرا برام مهمه استاد کیم فقد استادم هست نباید برام این قدر مهم باشه همین دختر تو مینو هستی نباید خودتو ببازی
رو تخت دراز کشید و عروسک خرسی اش را برداشت و بغلش کرد
چشم هایش را بست دوباره همان خنده های استاد کیم جلو چشم هایش اومدن این باعث شد که دوباره قلب اش بلرزه
مینو چشم هایش را باز کرد و پر از اشک شدن
مینو .... آخه چرا من گریم میگیره مگه فکر کردن به استاد کیم چیزه بدیه
استاد کیم یعنی من الان برایه تو گریه میکنم در حالی که تو وجودت هم خبر نداره
همینجوری با افکارش درگیر بود میخواست بخوابه ولی خواب اش نمیومد اون روز رو کله روز تو تخت بود و از اتاق بیرون نرفت
》》》》》》》》》》(شب)
تهیونگ که رو تخت نشسته بود و مشغول کتاب خواندن بود،
تهیونگ .... چی شده بود که مینو به این روز افتاده بود خدا میدونه همچین پدر چه بلایی سرش میاره
اجوما : پسرم شام حاضره
تهیونگ : باشه اجوما الان میام
تهیونگ بعد از اینکه کتاب را گذاشت رو میز با افکارش غرق بود سمته سالون رفت
رو صندلی نشست
》》》》》》》》》》》
خانم کیم: پسرم از این دکبونکی ها بخور خوشمزست
تهیونگ هیچ جوابی به مادرش نداد جون هواسش نبود
خانم کیم : پسرم خوبی مریض که نشدی
تهیونگ : مادر جان ببخشید هواسم نبود
تهیان : داداش خوبی ؟
تهیونگ : آره خوبم راستش مادر میخواستم بگم دیشب راجبه اون شبی که مینو اومده بود اینجا گفتی
خانم کیم : آره ای وای خودمم پشیمون شدم نباید میگفتم چون انگار خانوادش خبر نداشتن وای به حال دختره بیچاره دردسر درست کردم
تهیونگ : اوف مادر جون
نفس عميقی کشید و هیچ حرف دیگی نزد تهیان خیلی آروم دم گوشه تهیونگ گفت
تهیان : هی بخاطر تو دختره تو دردسر اوفتاده
تهیونگ : خودم میدونم
آقای کیم : خب از همین الان تولده شما رو تبریک میگم
@Yonjin953
پارت ۳۳
یون وو سری تکون داد و یکی یک از اتاق خارج شدن مینو که رو تخت نشسته بود باز هم دست اش را تو موهایش برد و سفت موهایش را گرفت
مینو ..... آخه چرا برام مهمه استاد کیم فقد استادم هست نباید برام این قدر مهم باشه همین دختر تو مینو هستی نباید خودتو ببازی
رو تخت دراز کشید و عروسک خرسی اش را برداشت و بغلش کرد
چشم هایش را بست دوباره همان خنده های استاد کیم جلو چشم هایش اومدن این باعث شد که دوباره قلب اش بلرزه
مینو چشم هایش را باز کرد و پر از اشک شدن
مینو .... آخه چرا من گریم میگیره مگه فکر کردن به استاد کیم چیزه بدیه
استاد کیم یعنی من الان برایه تو گریه میکنم در حالی که تو وجودت هم خبر نداره
همینجوری با افکارش درگیر بود میخواست بخوابه ولی خواب اش نمیومد اون روز رو کله روز تو تخت بود و از اتاق بیرون نرفت
》》》》》》》》》》(شب)
تهیونگ که رو تخت نشسته بود و مشغول کتاب خواندن بود،
تهیونگ .... چی شده بود که مینو به این روز افتاده بود خدا میدونه همچین پدر چه بلایی سرش میاره
اجوما : پسرم شام حاضره
تهیونگ : باشه اجوما الان میام
تهیونگ بعد از اینکه کتاب را گذاشت رو میز با افکارش غرق بود سمته سالون رفت
رو صندلی نشست
》》》》》》》》》》》
خانم کیم: پسرم از این دکبونکی ها بخور خوشمزست
تهیونگ هیچ جوابی به مادرش نداد جون هواسش نبود
خانم کیم : پسرم خوبی مریض که نشدی
تهیونگ : مادر جان ببخشید هواسم نبود
تهیان : داداش خوبی ؟
تهیونگ : آره خوبم راستش مادر میخواستم بگم دیشب راجبه اون شبی که مینو اومده بود اینجا گفتی
خانم کیم : آره ای وای خودمم پشیمون شدم نباید میگفتم چون انگار خانوادش خبر نداشتن وای به حال دختره بیچاره دردسر درست کردم
تهیونگ : اوف مادر جون
نفس عميقی کشید و هیچ حرف دیگی نزد تهیان خیلی آروم دم گوشه تهیونگ گفت
تهیان : هی بخاطر تو دختره تو دردسر اوفتاده
تهیونگ : خودم میدونم
آقای کیم : خب از همین الان تولده شما رو تبریک میگم
@Yonjin953
- ۱۵.۴k
- ۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط