پارت
پارت۱۲
جین ائه داشت قدم میزد و از هوای آزاد لذت میبرد اون هنوز حالش خوب نشده بود و درد و خونریزی زیادی داشت ولی قدم توی هوای آزاد حالش و بهتر میکرد
همینطور قدم میزد که ناخودآگاه خورد به یه پسر سرش و بالا که اورد با یه گروه پسر یا بهتره بگیم مرد بزرگ روبه رو شد
جین ائه:بب..ببخشید
باک هیون:مگه کوری هان
جین ائه:ببخشید حواسم نبود
باک هیون:پس حواست کجاست
جین ائه :گفتم که ببخشید
باک هیون:صبر کن ببینم تو همون دختره توی بیمارستان نیستی که ازمایش دی ان ای با جونگکوک داد
ری سونگ:عه خودشه بچه ها
بیونگ هو:جوابش هم مثبت دراومد
باک هیون:این دختره خواهر جئون جونگکوکه بچه ها
جی هون:وای که چقدر متنفرم از جونگکوک
ری سونگ:موافقم
باک هیون:میگم حالا که هممون ازش بدمون میاد نظرتون چیه با خواهرش یکمی بازی کنیم هوم موافقید
ری سونگ:خوش میگذره
جی هون:صدردصد
بیونگ هو:پس شروع نکنیم
باک هیون:هممون موافقیم
جین ائه از حرفاشون گیج شده بود و اصلا از هیچ چیزی خبر نداشت که با سرنگی که به گردنش فرو رفت بیهوش شد و دیگه هیچی نفهمید
بیونگ هو:خوبه که همیشه یه سرنگ تو جیبم باشه
ری سونگ:میگم فقط برای پدرامون مشکلی پیش نیاد
باک هیون:نگران نباش بابا
جی هون:خب دیگه بریم و خوشگذرونیم
و جین ائه رو سوار ماشین کردن و به یه کلبه خارج از شهر بردن
اون کلبه خیلی سرد بود و چیزی توش وجود نداشت فقط یه تخت اونجا بود و دیگه هیچی وجود نداشت
................
بچه ها حالم خیلی بده خیلی بد سرما خوردم بیمارستانم اکه نتونستم زیادفعالیت کنم ببخشید
جین ائه داشت قدم میزد و از هوای آزاد لذت میبرد اون هنوز حالش خوب نشده بود و درد و خونریزی زیادی داشت ولی قدم توی هوای آزاد حالش و بهتر میکرد
همینطور قدم میزد که ناخودآگاه خورد به یه پسر سرش و بالا که اورد با یه گروه پسر یا بهتره بگیم مرد بزرگ روبه رو شد
جین ائه:بب..ببخشید
باک هیون:مگه کوری هان
جین ائه:ببخشید حواسم نبود
باک هیون:پس حواست کجاست
جین ائه :گفتم که ببخشید
باک هیون:صبر کن ببینم تو همون دختره توی بیمارستان نیستی که ازمایش دی ان ای با جونگکوک داد
ری سونگ:عه خودشه بچه ها
بیونگ هو:جوابش هم مثبت دراومد
باک هیون:این دختره خواهر جئون جونگکوکه بچه ها
جی هون:وای که چقدر متنفرم از جونگکوک
ری سونگ:موافقم
باک هیون:میگم حالا که هممون ازش بدمون میاد نظرتون چیه با خواهرش یکمی بازی کنیم هوم موافقید
ری سونگ:خوش میگذره
جی هون:صدردصد
بیونگ هو:پس شروع نکنیم
باک هیون:هممون موافقیم
جین ائه از حرفاشون گیج شده بود و اصلا از هیچ چیزی خبر نداشت که با سرنگی که به گردنش فرو رفت بیهوش شد و دیگه هیچی نفهمید
بیونگ هو:خوبه که همیشه یه سرنگ تو جیبم باشه
ری سونگ:میگم فقط برای پدرامون مشکلی پیش نیاد
باک هیون:نگران نباش بابا
جی هون:خب دیگه بریم و خوشگذرونیم
و جین ائه رو سوار ماشین کردن و به یه کلبه خارج از شهر بردن
اون کلبه خیلی سرد بود و چیزی توش وجود نداشت فقط یه تخت اونجا بود و دیگه هیچی وجود نداشت
................
بچه ها حالم خیلی بده خیلی بد سرما خوردم بیمارستانم اکه نتونستم زیادفعالیت کنم ببخشید
- ۶.۷k
- ۲۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط