تک پارتی جدیدددد
تک پارتی جدیدددد؟؟؟؟
که نصفش رفت پارت بعد؟؟
سوال دردناک همرزمش گوشهایش را پر کرد
-چه چیزی نمک در زخم تو فرو کرده؟!
کلاهخود اش را برداشت و موهای پریشانش را دستی کشید
با لبهایی که ترک خوردهاند جواب داد: دیدن لبخندش وقتی دستهای او در دست مرد دیگری جز من گره خورده بود هایش که در چشمهای مرد دیگری جز من میدرخشید و نفسهایش که با نفسهای مرد دیگری جز من آمیخته شده بود
پوست دستهایش ه زیر انگشتان مرد دیگری لمس میشد چشمان آن مرد که از اشتیاق و هوس برای معشوق آسمانی من میسوخت و من باید در آن مراسم پر از انزجار یک شوالیه یا یک نگهبان باشم مجبور بودم اشکهای لعنتیام را چشمان درد کشیدهام نگه دارم تا مبادا اشکهای من روی کلاه آهنیم چکه شود و زنگ نزند،باید دستم را از عروس قلب من دور نگه میداشتم و زره آهنیام را با ناخنهای بیرمقم نگ میزدم تا از هق هقهایم جلوگیری کنم تا سرم به بالای دار کشیده نشود
باید پاهایم را حواس جمع یبودم تا از زانو زدن جلوی آن مرد غریبه بی سر و پا و ترک کردن فرشته نجات زندگیم جلوگیری کنم
و حال باز میپرسی چه چیزی نمک را در زخم قلب من فرو کرده؟؟؟
هر نگاه هر لمس هر لبخند هر نفس هر قدم هر توجه هر چیزی از آن مراسم به مرز جنون رساند
آن لحظه اران غم قطره قطره از چشمهای پنهان شده من در زیر کلاه خود باریده شد صدایم در بندبند گلویم به اسارت کشیده شد دستها و پاهایم به غل و زنجیر بسته بود... غلو زنجیری به نام ترس..
همرزمش چشمهای غم زده شوالیه شکست خوردهاش را دید و دستی برای همدردی به بازویش رساند.. اسمش را زمزمه کرد: یونگی؛میدانم که درد زیادی را متحمل میشوی..
یونگی با غم زیر لب چیزی غرید: اگر بیشتر تلاش میکردم حال عروس نازنین من در دستان دیگری نمیرقصید اگر بیشتر برای داشتنش میکوشیدم حال او مال من میبود نه متعلق به یک اجنبی بی اصل و نسب!
درد زیادی که در چشمهایش و صدایش میرقصید همرزمش را به اشک ریختن وادار کرد
که نصفش رفت پارت بعد؟؟
سوال دردناک همرزمش گوشهایش را پر کرد
-چه چیزی نمک در زخم تو فرو کرده؟!
کلاهخود اش را برداشت و موهای پریشانش را دستی کشید
با لبهایی که ترک خوردهاند جواب داد: دیدن لبخندش وقتی دستهای او در دست مرد دیگری جز من گره خورده بود هایش که در چشمهای مرد دیگری جز من میدرخشید و نفسهایش که با نفسهای مرد دیگری جز من آمیخته شده بود
پوست دستهایش ه زیر انگشتان مرد دیگری لمس میشد چشمان آن مرد که از اشتیاق و هوس برای معشوق آسمانی من میسوخت و من باید در آن مراسم پر از انزجار یک شوالیه یا یک نگهبان باشم مجبور بودم اشکهای لعنتیام را چشمان درد کشیدهام نگه دارم تا مبادا اشکهای من روی کلاه آهنیم چکه شود و زنگ نزند،باید دستم را از عروس قلب من دور نگه میداشتم و زره آهنیام را با ناخنهای بیرمقم نگ میزدم تا از هق هقهایم جلوگیری کنم تا سرم به بالای دار کشیده نشود
باید پاهایم را حواس جمع یبودم تا از زانو زدن جلوی آن مرد غریبه بی سر و پا و ترک کردن فرشته نجات زندگیم جلوگیری کنم
و حال باز میپرسی چه چیزی نمک را در زخم قلب من فرو کرده؟؟؟
هر نگاه هر لمس هر لبخند هر نفس هر قدم هر توجه هر چیزی از آن مراسم به مرز جنون رساند
آن لحظه اران غم قطره قطره از چشمهای پنهان شده من در زیر کلاه خود باریده شد صدایم در بندبند گلویم به اسارت کشیده شد دستها و پاهایم به غل و زنجیر بسته بود... غلو زنجیری به نام ترس..
همرزمش چشمهای غم زده شوالیه شکست خوردهاش را دید و دستی برای همدردی به بازویش رساند.. اسمش را زمزمه کرد: یونگی؛میدانم که درد زیادی را متحمل میشوی..
یونگی با غم زیر لب چیزی غرید: اگر بیشتر تلاش میکردم حال عروس نازنین من در دستان دیگری نمیرقصید اگر بیشتر برای داشتنش میکوشیدم حال او مال من میبود نه متعلق به یک اجنبی بی اصل و نسب!
درد زیادی که در چشمهایش و صدایش میرقصید همرزمش را به اشک ریختن وادار کرد
- ۲۲.۶k
- ۰۶ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط