برده
𝐒𝐥𝐚𝐯𝐞 /برده/
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟕𝟗
( ویو ا.ت )
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم...دستگیره در رو پایین کشیدم....اما باز نشد...
دوباره امتحان کردم...این در چرا اینجوری شده بود؟!..من که قفلش نکردم....هر چقدر دوباره تلاش کردم فایده ای نداشت....
بوی دود بیشتر شده بود...سرم رو کج کردم و به در چسبوندم...تا صدای های بیرون از اتاق رو بشنوم...
صدای جیغ و داد خدمتکار ها میومد..نمیتونستم واضح بشنوم که چی میگن...اما از بین اون همه صدا...صدای داد بلند یه بادیگارد رو شنیدم که میگفت...
×آتیشش..فرار کنیددد....همه از عمارت برید بیرونن...
با حرفی که اون بادیگارد زد دلم ریخت...و خون تو رگام خشک شد....
دستای لرزیده ام رو مشت کردم و محکم به در میکوبیدم... و داد و فریاد میزدم...
ا.ت: کمککک...کمککک...من اینجا گیر افتادممم...
اما هیچ کسی جوابم رو نمیداد...بوی دود باعث شده بود چشمام بسوزه و سرفه ام بگیره...به سمت پنجره رفتم و بازش کردم...
از شانس بدِ من پنجره اتاقم رو به ساختمون باشگاه عمارت بود و کسی این اطراف نبود...
سرم رو از پنجره بیرون بردم...و با فریاد کمک میخواستم ولی بی فایده بود....
از پنجره فاصله گرفتم و دنبال یه چیزی برای باز کردن در گشتم....
اتاق رو زیر و رو کردم اما چیزی پیدا نکردم...
دوباره به سمت در رفتم و با کوبیدن مشتم به در و فریاد های بلندم درخواست کمک کردم....
ا.ت: کمکککک....یکی کمکم کنهه...لطفااا...
اما دوباره کسی نیومد...
به در اتاق تکیه دادم و آروم نشستم...و زانو هام رو بغل کردم...
یعنی زندگیم همینجا تموم میشه؟!...واقعا قراره تو آتیش بسوزم؟
پوزخندی به زندگی محشرم زدم...
من میخواستم زندگی کنم...درس بخونم...دوست پیدا کنم...لباس های خوشگل و دخترونه بپوشم...ارایش کنم...شغل خوب داشته باشم...خونه بخرم ...مامان لیا رو پیدا کنم وکنارش زندگی کنم...اما زندگی همیشه بامن ساز مخالف میزد و شانس باهام یار نبود....
همونطور که منتظر مرگ بودم و داشتم درباره زندگیم فکر میکردم...
صدایی اومد...کمی که دقت کردم فهمیدم صدای جونگکوکه...
جونگکوک: ا.ت...
هه..حتما توهم زدم...از جونگکوکی که آرزو داره سر به تنم نباشه....بعیده که بیاد و نجاتم بده..
آره.. درسته...مطمئنم که اشتباه شنیدم...
چشمام رو بستم و سرم رو دوباره به در تکیه دادم...
که یهو در کوبیده شد...با داد بلندی گفت...
جونگکوک: ا.تت...اونجائییی؟
یعنی توهم نزده بودم..!؟
واقعا خودِ جونگکوک بود...
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟕𝟗
( ویو ا.ت )
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم...دستگیره در رو پایین کشیدم....اما باز نشد...
دوباره امتحان کردم...این در چرا اینجوری شده بود؟!..من که قفلش نکردم....هر چقدر دوباره تلاش کردم فایده ای نداشت....
بوی دود بیشتر شده بود...سرم رو کج کردم و به در چسبوندم...تا صدای های بیرون از اتاق رو بشنوم...
صدای جیغ و داد خدمتکار ها میومد..نمیتونستم واضح بشنوم که چی میگن...اما از بین اون همه صدا...صدای داد بلند یه بادیگارد رو شنیدم که میگفت...
×آتیشش..فرار کنیددد....همه از عمارت برید بیرونن...
با حرفی که اون بادیگارد زد دلم ریخت...و خون تو رگام خشک شد....
دستای لرزیده ام رو مشت کردم و محکم به در میکوبیدم... و داد و فریاد میزدم...
ا.ت: کمککک...کمککک...من اینجا گیر افتادممم...
اما هیچ کسی جوابم رو نمیداد...بوی دود باعث شده بود چشمام بسوزه و سرفه ام بگیره...به سمت پنجره رفتم و بازش کردم...
از شانس بدِ من پنجره اتاقم رو به ساختمون باشگاه عمارت بود و کسی این اطراف نبود...
سرم رو از پنجره بیرون بردم...و با فریاد کمک میخواستم ولی بی فایده بود....
از پنجره فاصله گرفتم و دنبال یه چیزی برای باز کردن در گشتم....
اتاق رو زیر و رو کردم اما چیزی پیدا نکردم...
دوباره به سمت در رفتم و با کوبیدن مشتم به در و فریاد های بلندم درخواست کمک کردم....
ا.ت: کمکککک....یکی کمکم کنهه...لطفااا...
اما دوباره کسی نیومد...
به در اتاق تکیه دادم و آروم نشستم...و زانو هام رو بغل کردم...
یعنی زندگیم همینجا تموم میشه؟!...واقعا قراره تو آتیش بسوزم؟
پوزخندی به زندگی محشرم زدم...
من میخواستم زندگی کنم...درس بخونم...دوست پیدا کنم...لباس های خوشگل و دخترونه بپوشم...ارایش کنم...شغل خوب داشته باشم...خونه بخرم ...مامان لیا رو پیدا کنم وکنارش زندگی کنم...اما زندگی همیشه بامن ساز مخالف میزد و شانس باهام یار نبود....
همونطور که منتظر مرگ بودم و داشتم درباره زندگیم فکر میکردم...
صدایی اومد...کمی که دقت کردم فهمیدم صدای جونگکوکه...
جونگکوک: ا.ت...
هه..حتما توهم زدم...از جونگکوکی که آرزو داره سر به تنم نباشه....بعیده که بیاد و نجاتم بده..
آره.. درسته...مطمئنم که اشتباه شنیدم...
چشمام رو بستم و سرم رو دوباره به در تکیه دادم...
که یهو در کوبیده شد...با داد بلندی گفت...
جونگکوک: ا.تت...اونجائییی؟
یعنی توهم نزده بودم..!؟
واقعا خودِ جونگکوک بود...
- ۵۸.۱k
- ۱۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط